سلام...

سلام متاسفانه آی دی یاهو من بسته شد .

اگه کاری دارید به

big_hackerism   یا    ehsan.1363  پی ام بدید.

پروشات اسب من...

 این هم عکس های اسب من 

ای...

ای عاشقان ای عاشقان     گلایه دارم از جهان
نا مردمی از هر کران          آتش به دل ها می زند

همچون زمین و آسمان        ستاره های خون چکان
رنگ مصیبت هر زمان           بر سینه ی ما می زند

دنیا به کام اهل ناز             ما بیدلان اهل نیاز
این قلب خونین باغ ما          داغ شقایق داغ ما

ما خسته از رنگ و ریا          با درد هر داغ آشنا
این آسمان را پر خروش        روی زمین را بی دروغ

حالی ز کین می خواستیم     نیک و نبین می خواستیم
زیباترین می خواستیم           کی اینچنین می خواستیم

روزی که قلب این جهان         با عشق و آزادی زند
دنیا به روی مردمان              لبخندی از شادی زند

ای عاشقان، ای عاشقان      از یاد ما یاد آورید
دل دادگان،دل دادگان           با یاد ما داد آورید

شادا که با یگانگی               از بند غم رها شوی
به رسم قد بیگانگی             من و تو با هم ما شویم

شادا به روزی اینچنین           چون ما چنین می خواستیم
آری همین می خواستیم        آری همین می خواستیم

چشمانت...

در بیکران  اقیانوس نگاهت

ذره ای ناچیز ام

باورام نیست که  چشم هایت مرا بخواند.

در آواز موج های پر تلاطم اشک هایت

بی هیچ تکیه گاهی

ذره ای سرگردانم

و بی هیچ شتابی

در ثقل صفر.

 

گفته بودی که عشق را

در هیچ  منزلی

به تمنا نخواهی نشست

اشک شوق را به تمنای تو بخشیدم

و جستم و رفتم

و بی هیچ منزلی

سرگردان آبی چشم هایت بودم.

 

من از نیم نگاهی چند هراسانم

که خوابم را به یغما نبرند.

 

شبی که آسپیک

شبنم بوسه های کلئوپاترای هفتم را دربود

هفت دریا شبنم ازاشک هایت تهی شد.

من احتضار ستارگان را نمی شمر ام

من از نیم نگاهی چند هراسانم

که خوابم را به یغما نبرند.

و باور ام نیست که اقیانوس چشم هایت مرا بخواند
 
 
بینا

پریشانم مکن...

در بی ثباتی دریای خواستن
 
تن را
 رنجیده وش ، در یک جزیره گرفتار کرده ام
باری ، در اول احساس امنیت
 گفتم به خویشتن !
یک جا برای توقف پدید شد
اما ، اما همان جزیره کوچک به شوق من
جایی برای یافتن آن نیمه من است
خورشید من ..!
                  ای پر نشان مشوش شوقی ز عشق پاش بر پیکر خاموش و خسته ام ...
دستان سرد مرا دست گیر
شاید !! شاید برای رسیدن مجال نیست .
گویی چرا ؟!
دارم جواب چرایت
چون دل برای رسیدن ز دست رفت
 
 
بینا

یک اگر با یک برابر بود...

معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستا نش  به زیر پوششی ازگرد پنهان
ولی آخر کلاسیها
لواشک بین خود تقسیم میکردند
وآن یکی در گوشه ای دیگر « جوانان » را ورق می زد .
برای اینکه بی خود های وهوی میکرد با آن شور بی پایان
تساوی های جبر را نشان می داد
با خطی خوانا بر روی تختخه ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود ، تساوی را چنین نوشت
« یک با یک برابر است »
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد ...
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
به آرامی سخن سر داد .
نگاه بچه ها ناگه به یکسو خیره گشت و معلم
بر جای ماند .
او پرسید اگر یک فرد انسان
واحد یک بود ، آیا باز یک با یک برابر بود ؟
سکوت مدحشی بود و سوالی سخت .
معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود .
و او با پوزخندی گفت :
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیرو رو میشد .
حال می پرسم اگر یک با یک برابر بود
نان دمال مفتخوران از کجا آماده میگردید ؟
یا چه کسی دیوار چین ها را بنا میکرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
بس که پشتش زیر بار فقر خم میشد ؟
یا که زیر غربت شلاق له میگشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کسی آزادگان را در قفس میکرد ؟
معلم ناله آسا گفت :
بچه ها در جزوه های خود بنویسید
« یک با یک برابر نیست »

از دوست رسیده...

دگر نمی‌رسد از کوچه باغ بوی درخت .چه اتفاق بدی!! خشک شد گلوی درخت: "رفت آبروی درخت"

کدام دیو به این سایه‌سار آمده‌است؟به‌جای قلب که کنده تبر به روی درخت؟

کسی نمی‌خورد اینجا غم شقایق راکسی نمی‌رود اینجا به پرس‌وجوی درخت

در این جهنمِ بی‌زمزمه دلم پوسیدکجاست زمزم باران، کجاست کوی درخت

شبی از این قفس میخ‌کوب خواهم رفت در آرزوی بنفشه، به جست‌وجوی درخت

    غصه نخور دنیا دو روزه

هجوم باد ، لباس از تن اقاقی کندبه باغبان برسان

برف و بارون پاییزی...

صبح بارانی پاییز

و صدای کلاغ ها

که سکوت سرد کوچه را می شکنند

لیوان چای را سر می کشم

و راه می افتم

می روم تا برگ های خزان را

به شاخه ها پیوند بزنم

من طاقت سرمای زمستان را ندارم...

 

 

اینجا هوا هم سرده

اما...

 

چاره ای نیست چون که باید زیست

اینم یه جورشه...

رسیدن دوستان به هم آسان است
دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمی دارم دوست
از غایت تلخی که پس از آن است

در بهر نگاه تو که مغروغ شدم
از کار دل و هم از خدا دور شدم
گفتم به خیال خویش صیاد شوم
در کمند موی تو چنین صید شدم

اوه...

چشم من آیینه دار چشم توست
آری این دل بی قرار چشم توست
از نسیم و پنجره پرسد تو را
آن که هرشب بی قرار چشم توست
یک نفر عاشق ترینم کرده است
حتم دارم کار.کار چشم توست

آنقدر بوسیدمش تا خسته شد
خسته از بوسیدن پیوسته شد
خواست لب را بر شکایت وا کند
لب نهادم بر لبش تا بسته شد

ببخش..

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم

و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم

اگر از دست من در خلوت خود گریه کردی ،

اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی

اگر زخمی چشیدی گاهگاهی در زبان من

اگر رنجیده خاطر گشتی در لحن بیان من

                  

 گناهم را ببخش

برمیگشتم...

به شب و پنجره بسپار که برمیگردم

عشق را زنده نگه دار که برمیگردم

دو سه روزی هم اگر چه تحمّل سخت است

 تکیه کن بر تن دیوار که برمیگردم

 

بس کن این سرزنش (( رفتی و بد کردی )) را

دست از این خاطره بردار که برمیگردم

گفته بودی که به شب چشم به راهم بودی

به همان دیده ی بیدار که برمیگردم

بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت راهیت میشوم این بار که برمیگردم

 

پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست

به (( شب )) و (( پنجره )) بسپار که برمیگردم

بی تو از تو....

به تو از تو مینویسم ، به تو ای همیشه دریا
ای همیشه از تو زنده لحظه های رفته بر باد

وقتی که بن بستِ غربت
سایه سار قفسم بود
زیر رگبار مصیبت ، بیکسی تنها کسم بود
وقتی از آزار پاییز، برگ و باغم گریه می کرد
قاصد چشم تو آمد، مژده ی روییدن آورد

ای همیشگی ترین عشق در حضور حضرت تو
ای که میسوزم سراپا تا ابد در حسرت تو
به تو نامه مینویسم ، نامه ای نوشته بر باد
که به اسم تو رسیدم ، قلمم به گریه افتاد

ای تو یارم ، روزگارم ، گفتنی ها با تو دارم
ای تو یارم ......
در گریز ناگزیرم، گریه شد معنای لبخند
ما گذشتیم و شکستیم، پشت سر پلهای پیوند

در عبو ر از مسلخ تن ،عشق ما از ما فنا بود
باید از هم می گذشتیم، برتر از ما عشق ما بود

شاید باز هم بابا نان ندارد....

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد

سارا به سین سفره مان ایمان ندارد

بعد از آن تصمیم کبری ابر ها هم

یا سیل می بارد و یا باران ندارد

بابا انار و سیب و نان را می نویسد

حتی برای خواندنش دندان ندارد

انگار بابا همکلاس اولی هست

هی می نویسد این ندارد آن ندارد

بنویس کی آن مرد در باران میاید

این انتظار خیسمان پایان ندارد

ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد