قمار...

ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻤﺎﺭﺑﺎﺯ ﺑﺎﺷﯽ
ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ
ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﺑﺎﺧﺘﻦ
ﻭ ﺑﺪ ﺑﺎﺧﺘﻦ

عشق...

‫بالاخره بعد از سالها عشق واقعی زندگیم رو پیدا کردم،
ولی حیف که نمیتونم با خودم ازدواج کنم!‬

یاد...

و من پنداشتم
او مرا خواهد برد
به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان
به همان خانه ی بی رنگ و ریا
و همان لحظه که بیتاب شوم
......او مرا خواهد برد
به همان سادگی رفتن باد
او مرا برد ............... ولی از یاد !!!...

برای چه...؟

من که نمی رسم به تو ، این همه پل برای چه؟
وصل که پا نمی دهد ، ساز و دهل برای چـــه؟

بوی تو مست می کند ، باغ مشام عشـــــق را
من به خزان رسیده ام ، این همه گل برای چه؟

آب به جوی نامده ، گـــــــــــــــل بگرفته راه را
من که به تو نمی رسم ، این همه پل برای چه؟

هنوز نتونستم ادامه اش بدم

خوشبختی...

برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن....!

باد...

من تن به باد خواهم سپرد
و
به حجله ی باران خواهم رفت
من در زمین گرم با خاک هم آغوش می شوم
و در آتش عشق آسمان خواهم سوخت
که دور است و دست نیافتنی
من تن به باد خواهم سپرد
وبه دور دستها خواهم رفت
من به جشن ماه و خورشید دعوت شده ام
تن سپرده به باد و تن شسته ازباران
نرم و سبک و عاشق

-----
ساعت یک و پنجاه و هفت دقیقه بامداد
جمعه ای دیگر از مرداد نود

قاصدک

نگاه کن
نگاه کن , باز هم نسیم به این سو می آید
و با خود برای هر همسایه ام سوغاتی دارد
تو نیز دریغ مکن از من صدایت را
به نسیم بسپارش
تنها دل خوشی ِ شبهای مردادی ام را
تا با شنیدن صدای گرمت و بوییدن پیراهنت
آرزو هایم را از قاصدک پس بگیرم
-----

ساعت یک و چهل و نه دقیقه بامداد جمعه
مرداد نود

کلاغ

جسمم انگار که تحلیل برود ,کم شده بود
روحم انگار بال در اورد و پرید
پرواز ,اسمان ,باد , ابر
و درختان بی برگ
و فرود روح وحشت زده ام روی درختان باغ
کودکی زیر درخت گفت :کلاغ