باور..


حال همه ما خوب است 
نشسته ایم دور آرزوهایمان، 
و دردهایمان را 
به خاطرات هرگز نداشته مان 
گره میزنیم..... 
زخم هایمان را هم 
یکی یکی از خاطرات مغشوشمان خط میزنیم 
و ترانه های مان را 
نثار مادران مصلوب دارهای نبافته میکنیم 
شاید تهمینه ای میانشان باشد...... 
مینویسم:حال همه ما خوب است. 
و انگشتهای تاول زده از حیرتم را زیر میز پنهان میکنم. 
تو اما......باور نمیکنی! 

بیا...


نزدیک تر بیا 
آرام و بی صدا 
بر گردنم بکش 
آن پنجه های سرخ 
آرام... 
بی صدا... 
با بوسه های سرد 
بر شانه های لخت 
بر هم بزن تنم 
آرامتر...شبی 
یا روز ساده ای 
برگیرم از زمین 
مستانه...بی فریب 
مرگ......! 
ای معشوقه ی غریب 

بهار نارنج...



بی قراری نکن زیر بوی بهار نارنج ها! 
مثل همیشه دیر نکرده 
زیر شاخه ای دیگر 
شانه ای دیگر! 

«کوچه»



امشب نزدی سر به گدای سر کوچه 
یخ بسته نگاه و مژه های ترِ کوچه 

آلوده ی چشمان تو بودن هنرم بود 
در پرده ی آسیمه ی بازیگر کوچه 

چشمان تو افسانه ی شیرین غزل هاست 
آموخته ام این سخن از منظر کوچه 

سرد است هوا.. شعله ی سوزانِ نگاهت 
دیری ست نتابیده به سر تا سرِ کوچه 

تا رفتی ازین کوچه هوا از رمق افتاد 
چشمان تو انگیزه ی هر مصدر کوچه 

آواز دل انگیز سحر سخت برآشفت 
آهنگ قدم های تو بود از برِ کوچه 

اصل و نسب و ریشه ی این کوچه تو بودی 
همسایه و هم سایه و هم همسرِ کوچه 

برگرد نظر کن به گدای سرِ کویت 
در جاده ی پر پیچ و خمِ آخرِکوچه 

در کوچه ی تاریک دلم جای تو خالی ست 
بانوی غزل های تــــَـــرَم ، دلبرِ کوچه