اشک...

حکایت عجیبی دارد 
این اشک
کافیست
حروفش را بهم ریزی
تا برسی
به 
کاش..

28-2

من و تو...

تو ...ماه را دوست داری ...
من...ماه هاست که ...
تورا...

دوست دارم ها...


نمی شود معنای اصلی دوستت‌دارم‌ها را

با زبان گفت،
نوشت،
شنید؛
باید معنای اصلی دوستت‌دارم‌ها را 
از دل شنید،
خواند،
گفت.
دوستت‌دارم
نفسم

دل...

دل
وسیله می خواهد
که کمی از دوست داشتنی هایت را
فریاد بزند 
.
بر زبان می آورد
که دوستت دارم

و تو...

چشمانم 
همچنان تو را می خواند...
تو را
که عاشقانه ای
هستی
در
این روزها
که عشق رنگ خود
بر 
هوس
باخته 
است.

28-2-91



دل...

دل تنها سرمایه ام شد
زمانیکه 
پاها سهم رفتن شد.
دستها سهم ماندن.
و نگاه سهم پروازی که تا ابد ماندگار شد.
دل
این تنها بی گناهی که 
به جرم عشق
به جرم نفس
به جرم هیاهوی حرفهای در قفس
به جرم ارزوی رسیدن به وصل
درد هجران و تلخی بدعهدی زمانه را
نشانه رفت..



دست من و تو ...

دریا عمیق است

تنهایی عمیق‌تر


دستت را بده

با هم دست و پا بزنیم

پیش از آن که غرق شویم...

میا...

صدای اذان پیداست
پنجره شب اطاقم
بازهم نیمه باز
تمام بوی تو را دارد و باران
نمیدانم کجایی
مدتهاست
چیزی آرام آرام جا خوش کرده در دل من
نمیدانی تا چه حد سنگین است
دور دور مرو که 
مهجور گردی
و نزدیک نزدیک میا

که رنجور گردی



حضور تو...

بهتر از مهتاب
"حضور توست"
در تاریکی می نشینی و موج دلتنگی می سرایی
دل تاب می خورد
و حدیث هم آغوشی

آغاز میشود...


نسیم...

نسیم و نخ بده! از خاک تا رها بشود

به یک اشاره ی تو روح بادبادکی ام


نسیم سحری...

و این است زندگی
باید به زیبایی خورشید اندیشید
تو می دانی اندازه ی زیبایی خورشید چقدر است؟؟
با دست هایم می شمارم
یکی
دو تا
...
و من خورشید آسمان را
ده تا دوست دارم.

کسی که...

کسی در روزهای من گم شده؛
جیب هایش پر از بی دغدغدگی
چشم هایش رها تر از باد
دست هایش زلال
صدایش طنین بی نجوای سادگی
مخاطب ناپیدا نادیده گم شده !

و تو ...

زمین
درون عطش
عطش
نمایش من
رگ گیاه قلبم به نور اب تو تشنه است
نه بی نگاه تو زیباست
ارزو...
نه بی صدای تو
شوریده
اشیانه جان...
چکامه تو چکیده در بهار نارنج
قصیده تو دمیده بر روایت درد
ببین که خانه من
پیام تازه سیبی ست
که بی سبد مانده است

و تو ...

زمین
درون عطش
عطش
نمایش من
رگ گیاه قلبم به نور اب تو تشنه است
نه بی نگاه تو زیباست
ارزو...
نه بی صدای تو
شوریده
اشیانه جان...
چکامه تو چکیده در بهار نارنج
قصیده تو دمیده بر روایت درد
ببین که خانه من
پیام تازه سیبی ست
که بی سبد مانده است

سحر...

برای زندگی بود
که همنشین دل شدیم
به خاطر نفس گرم عشق
در وسعت حرف قسمت شدیم
برای بوسه باران
به گونه های درد
هوس نگاه را در امتداد سفر راه دادیم
به خاطر تپش بی قرار رهایی
در ابتدای سحر
دوباره شانه ها را تکاندیم
برای همین نفس
در التهاب دوتن
یکی شدیم
و مهربانی را
به دیدار فاصله ها آشنا کردیم
برای تو
جهان مکرر عشقم
و
برای آدمیت بود
که انتشار عشق را
مکرر کردیم...

فلسطه...

فلسفه قضاوت را زایید و سفسطه وکالت را

سه نقطه

خیلی دور هم که بروی
نقطه نمیشوی!!
سه نقطه میشوی ...
در شعرهایم...



---

قابل توجه بعضیا

ماه من...

ماه، دریا را به خود می خواند 
و،آب،با کمندی، در فضاها ناپدید؛
دم به دم خود را به بالا می کشید .
جا به جا در راه این دلدادگان
اختران آویخته فانوس ها .
گفتم این دریا و این یک ذره راه !
می رساند عاقبت خود را به ماه !
من، چه می گویم، جدا از ماه خویش
بین ما، افسوس،
اقیانوسها ..

مهم....

مهم این نیست که 
رابینسون کروزوئه باشی و اولین بار پا بذاری توی جزیره‌ی دل آدما
مهم اینه که 
توش کلبه بسازی و ترکش نکنی

بی تو...

احوالم را 
نپرس نازنین،
مگر بی تو
از اینجا
تا چند قدم
می شود
خوب بود؟



------

همین امروز

خدا...

خدا وقتی تو را می آفرید

به من فکر می کرد


سپردن...

پزشکان اشتباهاتشان را به خاک می سپارند و کشاورزان امیدشان را...