تو...

تو مثل فصل بهاری   

ز شور و عاطفه لبریز 

دوباره من به نگاهت 

کنم نگاه دل انگیز 

تو مثل فصل بهاری 

پر از شقایق و سنبل 

دوباره من به تو گویم 

که هستی ام توئی ای گل 

تو مثل فصل بهاری  

پر از غرور و جوانی 

دوباره گوش فرا ده 

بگویم آنچه ندانی 

تو مثل فصل بهاری  

رها چو باد صبائی 

منم اسیر نگاهت 

نشسته ام تو بیایی 

تو مثل فصل بهاری  

پر از شکوفه و لاله 

"هما" همه دل و دین را 

به آستان تو داده...

چشم ماه...

رنگی ترین نیایشم، شبهای بی کسی سـت

دلواپسی نیایش است؟! این رسم دلبری ست؟

من بر ضریح چشم تو ، دخیل بسته ام

من کیستم؟!! آن کس که در قلب تو منزوی ست

آشفته گشت آشفتگی، با ناز چشم تو

چشمی به رنگ ... عسلی که رنگ نیست

راستی، اینقدر محو نگاهت بودم که رنگ چشمانت، گفته بودی که رنگ چشمات سیاهه ...

از دوست به ماه

کلماتم را
در جوی سحر می شویم
لحظه هایم را
در روشنی باران ها
تا برای تو شعری بسرایم روشن
تا که بی دغدغه بی ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی پرده بگویم
که تو را
دوست می دارم تا مرز جنون

برای ماه...

حجم خالی نبودت را در آغوش می کشم

عطر آبشار طلایی ات را به یاد می سپارم

بازهم مثل شب های پیش گونه های خیسم در تب می سوزند

بس که ستاره شمرده ام ،در خواب هم ستاره میبینم

آه ای امید سبز باغچه ی کوچکم

لبخندت را برای لحظه ای به من قرض بده

ماه هاست پرده ها را کنار نزده ام

تب کرده اند تمام ثانیه هایم

بغضی گرفته گلوی شعرم را

کاش باورت

تا همیشه با من بماند

شکایت به ماه

شانه‌ام زخمی است از بار گناهانی که نیست‌

می‌برندم بر سر دار گناهانی که نیست‌


آی مردم‌! من نه منصورم که دارم می‌زنید

همچو مجنونم خریدار گناهانی که نیست‌


دستهای مهربان روشنی یخ بسته‌است‌

همچنان گرم است بازار گناهانی که نیست‌


روزگاری آبرویم مثل اقیانوس بود

حیف شد خشکید آثار گناهانی که نیست‌


بشکند بغضم در آخر، بیمناکم قبل از آن‌

جان سپارم زیر آوار گناهانی که نیست

عاشقانه ای...

ماه من، در گذر عشق مرا یادی هست؟

یادی از وصف دل همچو من زاری هست؟

رفتم از کنج دلت، دل غم یاران  دارد

یاری­ ام کن صنما، جز تو مرا یاری هست؟

قدر عشق تو ندانستم و  دلباز  شدم 

غیر من در دل این شهر، گنهکاری هست؟

حال بین، آمده­ ام، بهر دلت زار  و نزار

نظر انداز، مگر  جز  تو  خریداری  هست ؟

پیر این منبر و آن زاهد دائم صلوات

بگرفتند به من خرده، چه پنداری هست؟

ماه من، غمزه مزن، ناز مکن بهر "هما "

دل اگر از تو  شفا خواست بگو، آری، هست...


عاشقانه ای

عاشقانه ...

عاشقانه همراه من گام بردار
به من از آن بگو 
که توان گفتنتش را به دیگری نداری
بامن بخند
حتی آنگاه که احساس حماقت میکنی
بامن گریه کن
آنگاه که در اوج پریشانی هستی
تمام زیباییهای زندگی را بامن شریک باش
در کنار من
با تمام زشتی های زندگی ستیز کن
با من
رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها برویم
در شادی هرچه میکنم شریک باش
برای رسیدن به آرزوهامان
یاری ام کن
با آهنگ عشقمان با من برقص
بیا درسراسر زندگی در کنار هم گام برداریم
بیا تا ابد در هرقدم از این سفر یکدیگر را عاشقانه در آغوش گیریم
---
تقدیم به ماه