گاهی باید بشود در حمامی سرد از روح
مغز را از کاسه ی جمجمه بیرون کشید
و تن را شست از هر چه فکر .
تو بیا
شعرم باش
چشم هایت
کلاه سرم گذاشتد
من به احترام ِ چشم هایت
کلاه از سر برداشتم
این به آن در!
کلافه ام
مثل ِ لکوموتیورانی
با لکوموتیو بی ترمز
که می داند،
از روبه رو
قطاری،
دارد با آخرین سرعت می آید
کلافه ام
منی که از چشم ِِ تو
چایی که از دهان تو
اُفتادن را
تجربه می کنند
مثل ِ سیبی
که از باد و سرمای ِ ناگزیر فروردین ماه
گاهی اُفتادن هم
تجربه می خواهد
با دیوانگی چشمانت
دل می بازم
به لبخندی کمرنگ
"وقتی نیستی نبودنت همه جا هست"
عشق که می وزد
دلم بادبادکی می شود
در هوای تو بالا می رود
کاش دلت درختی می شد
بادبادکم میانش گیر می کرد !
تو را که می بینم
دلم ذوق می کند
مثل کودکی
که سکّه ای می یابد
و دنیایش
پر از آبنبات چوبی می شود
می گویند
هر جا گم شدی
همان جا بمان
پیدایت می کنند
و من سال هاست
زیر باران عشق
در خیالت نشسته ام !
ترانۀ چشمانت
چشیدنی ست
با لب هائی که پروانه ها
عطرها را
از دهان گل می نوشند
آسمان باران را
از نگاه تو یاد می گیرد
و گل های صحرائی را
باد از دل من می چیند !
عشق آتش ست
شعله ای سحرآمیز
که معلوم نمی شود
قرار ست قلبت را گرم کند
یا خانه ات را بسوزاند
و عاشق پروانه ای ست
که در اشتیاق نور
به سوختن نمی اندیشند !
هیچ رؤیائی
زیباتر نمی شود
وقتی
فقط مهتاب را تن می کنی
و بوسه هایم را
و زنی که با قلبی عاشق
بی پروا می شود
و دکمه ای
بر تن خیالم نمی گذارد
تا تنها چیزی که خواستنش
در من می ماند
"بیش تر" باشد
وقتی که تو
در بستر اندیشۀ من می خوابی
قلب من معبد من
ایمانم عشق توست
در شریعت چشمانت
باید به عطر گل تیمّم کرد
و در محراب باران
با چترهای بسته
تو را به جا آورد
به قصد قربت آغوشت !
وقتی که دوستت دارم
از همه جا وُ هر طرف می آئی
خانه باغی می شوی
به وسعت آرزوهای گم شده ام
که هر پنجره اش یک ماه دارد
در هر اتاقش
رؤیای خفته ای بیدار می شود
و هوائی که از نسیم چشمانت
همیشه موسم عاشقانه است
کفش هایت پر از شکوفۀ گیلاس
پیرهنت پر از شالیزار
دست هایت
شاحه های سیبُ انار
و آغوشت
چهار فصل بوسهُ عشق
وقتی که دوستت دارم
تو از شبُ بارانُ خاطره می آئی !
برایت آن قَدَر دلتنگم
که از حسادت
پروانه ها را
کیش میکنم از گل ها
این جا
تنها چیزی که دارم
نداشتن توست !