فصل های محبت...

در زمستان فاصله ها

با فانوس خیالت هر شب

تا دورترین عاشقانه می روم

و تا زانو در برف

با یک سبد بهارُ تابستان

به خانه بر می گردم

بی تو ...

و بی تو بعد از من

پروانه ها

عاشقانه هایم را

انحصار وراثت می کنند

و  بعد از سهم بازانُ

بوسه های بی آغوش

رؤیاهای بی سرزمینُ

قاصدک های خانه به دوش

کوچه های بن بستُ

پنجره های بی گلدان

و لانه های بی سرودِ

 درختان خاطره

در امتداد غروب های بی چراغ

باد

تنها وارث دلم خواهد شد !

شرطی...

من به تو شرطی شده ام

تا حرف تو می شود

چشم هایم آب می افتد !

چشمهایت...

کار چشم های تو آن ست

که دنیای مرا می سازند

و در جرّ و بحث با رؤیاها

نمی گذارند که خوابش ببرد !

عطر تو...

تو را

با بوی گل ها می نویسم

به چشمانت بگو آهسته باشند

که در هر واژه یک پروانه خفته ست !

خیال تو ...

خیالت

آنقَدَر دور و برم ریخته است

که هر طرف می چرخم

می خورم به تو

زندان عشقت...

دلم زندان عشق ست

در حصار بلند چشمانت

باران خودش را خسته می کند

هیچ رؤیائی

توان فرار از سلّول خیالت را ندارد !

اینجا...

این جا یک منطقۀ عاشقانه است

عکسبرداری پیگرد سرایت دارد !

به شوق تو ...

بگذار خیال کنند

معشوق من توئی

چیزی که از تو کم نمی شود

در عوض

من سرم را بالا می گیرم

و با لبخند حسود هر عابر

کلاه از سر بر دارشته

روی سینه ام می گذارم

و اینگونه هر روز

یک شهر را

قدم می زنم در تو !

ساحل تو

در یاد تو می نشینم

و به امواجی می نگرم

که در رنگُ نور

در ساحل قلب خفته ام

شکسته می شوند 

که عشق ساحل ندارد

و طوفان چرا

 

بهشت تو...

سیب ام

پر از وسوسۀ افتادن

آغوشت کجاست ؟!

باید به بهشت برگردم !

تو...

تو 

چون درختی سبز

در دلم نشسته ای

و مرغان عشق را

دعوت به خواندن می کنی !

دلم...

نگاه نکن دلم

خودش را جلو می اندازد

من تو را

با همۀ وجودم

دوست دارم !

دوستت دارم...

عشق که می وزد

مثل تصنیف های بی شاعر

پر می شوم از

کوچه بازار چشمانت

تو را من

قدیمی دوست دارم !

من پیش تو...

مثل پروانه ای

که حواسش پیش گل ها می رود

من پیش تو

تا عشق گم می شوم !

دلم...

دلم

شکارچی تنهائی ست

که در حوالی ات

رؤیا می زند !

خورشید من...

چه کسی ستاره ها را چیده

آفتاب را شکسته است ؟!

دست رفتنت

به خون آسمان من آلود ست !

 

برای بهترینم...

محبوبم !  بی تو من به پروانه ای می مانم که گل هایش را چیده اند و با

چه دلبستگی به اندوهی نبودشان را می گرید! 

خاطرات چون قطره های سرد و بی وقفه روز و شب در خیالش می چکند

و دلش را فرسوده می کنند. بی تو من خسته ازین تکرارم که دلم را بخاطر

خواستنت ساکت کنم و آن را در سینه ام بفشارم و در قطره های کوچک

جوهر بر ذهن کاغذ چکانده برایت پست کنم!  شاید دیگر باید بیاموزم که

 رفتنت جزئی از عشق ورزیدن ست !  روزهایم را رفتن عشق آزرده نمی کند 

جز آنکه چه کم بود!  و دیروز مثل رنگین کمان چه زیبا بالای سرم ایستاده

است!  و گذشته ها گذشته اند! 

و من به پروانه ای می اندیشم که  گل هایش رفته اند و اگر باران بگیرد تا

کجا  بالهایش توان ایستادن دارد وقتی که چشم هایش از ترس سنگفرش 

فاصله ها تار می شود! 

محبوبم!  تو را همیشه دوست خواهم داشت چرا که خواستن ات را از تو

بیشتر دوست دارم!  تو برو، که من غصّه خوردن بر فاصله را بر گریستن بر

تو ترجیح می دهم!

و چیزی جز عشق طعم اندوه را از دلم نمی گیرد و بر گونه ام

نمی ساید!  بگذار این نامه هم ناتمام بماند که شمارش تعداد دردهایم

از لمسشان سنگین ترست.  محبوب من!  آنگاه که عشق را می دوی در

راه هائی که رفته ایم، فقط کمی از بوسه هایت را جائی  میان بوته های 

خاطره سر راهم بگذار

که  بی تو من همزاد بادهای پریشانم در پرسه های بارانی ! 

قمار زندگی...

من

دلم را وسط می گذارم

تو

کمی آفتاب

کمی لبخند

 و کمی از گل ها

چشمانت قماری ست

که باید بازی کرد

زندگی خرج دارد !

تو نیستی...

تو نیستیُ من

میان ریختُ پاشِ رؤیاها

دنبال دلم می گردم !

ردپای تو

جغرافیای دلم

بهشت گم شده ای ست

در حصار ردّ پای تو !

من بی تو...

مرا سرزنش نکن

اگر با ابرها حرف می زنم

من "تو" ندارم

چشمانت...

چشمانت

مجتمع مسکونی رؤیاهاست !

برگرد...

تمامِ احساسم !
تمامه احساسم،
دوباره برگرد...

بوسه ...


برایِ من،
پرواز ؛
اوج گرفتن تا لبهای توست....