ناز من غزل دوم

ز روی ناز و تنعم نظر مکن ما را 

ز خیل منتظرانت به در مکن ما را

به دست باده مده زلف پرشکن ای جان

دوباره بهر خدا در به در مکن ما را

دل شکسته ام از نو بهانه می گیرد

کرامتی کن و از این بتر مکن ما را

مزن ز ناوک مژگان دوباره تیر بلا

جریحه دار از آن نیشتر مکن ما را

کشیده ایم ستم در حیات خود بسیار 

حذر ز روز قیامت دگر مکن ما را

همای عمر گرامی گذشت، دم درکش

ز آه و ناله ات آسیمه سر مکن ما را


امروزانه های احسان

بتاریخ آذرماه نود و سه

ای پریزاده بیا. .. غزل اول

مردم از حسرت روی تو پریزاده بیا

به سوی ساده دلان ای مه من ساده بیا

برمگرد از من شوریده دل ای طالع سست

شرمگینم مکن ای بخت خداداده بیا

من که تسلیم دو ابروی توام دست قضا

هر چه خواهد بکند ای بت آزاده بیا

همه آفاق اگر از تو بنالند رواست

تو ستمکاره ای ای شوخ پریزاده بیا

من ز چشمان تو مخمورم و از باده چه سود

بهر تسکین دل زار من ای باده بیا

کی شود آن بت رعنا که به احسان گوید:

ای دل از کف شده ی از قلم افتاده بیا


امروزانه های احسان

آذرماه نود و سه

من

مَن !!!

گنگ ترین و بیگانه ترین واژه با من است این من...

سرزمینى با وسعت تمام علامت سوال هاى دنیاى  هریک از من هاى عالم...

تنها دو حرف : م ،  ن 

مملو از تهى ! 

منِ خود را عمیق تر بنگر!

شاید نیاز به مرمّت داشته باشد ...

شاید باید دستى کشید بر سرش و غبارهایش را روبید...

بشکن آن دژ سنگى را !

ظریف تر بنگر،  او چنانِ کودکى ناتوان نیاز دارد در ایستادن و اداى واژه ها یارى اش دهى،بگذار قدرى هم اشتباه کند، بگذار تفاوت غلط و صحیح را گاه خودش با زمین خوردن بیاموزد... اما دستش را بگیر آن زمان که با امید نگاهت خواهد کرد که جز تو کسى قدرت یاراى منِ تو را ندارد...

من

در ان مدت نگاه دریده ای ، پشت چشم نازکی ، نگاه تلخی هیچ یک را ندیدم...حرف ناحقی هم نشنیدم...بی انصافی هم در حقم روا نشده...بی وفایی هم ندیدم...بی معرفتی هم ایضا آنچنان پررنگ نبوده...

سکون و درجا زدنی هم برایم نبوده ، حرکت داشتم به پیشرو و فرداها...دروغ و ناروا و غر و غیبتی هم نشنیدم...عشقی هم برایم در کار نبوده که بگویم شکستی خوردم...هیچوقت هم انتظاری از دیگران و عزیزانم نداشتم که بخواهم از نشدنشان دلگیر باشم... از رویاها و آینده ی دلخواهم دورم اما بی تلاش هم نبودم...

با اندک تخفیفی راحت بگویم بدی از کسی ندیدم که آزاری ببینم و دلگیری از آدمها داشته باشم...

دنیا هم سفید و روشن است مثل همیشه زیباست ، قبول دارم کمی این روزهایم پر دغدغه تر از همیشه است اما میدانم از پسشان بر میایم و رفیقم آخدا هم چون همیشه حامی و همراه من است و روی قشنگیهای دنیا سایه ای نیوفتاده...

اما همه چیز هم رو به راه نیست ! تا دلتان بخواهد از خودم شاکیم و گاهی از خود رو برمی گردانم...

دلم برای خیلی ها تنگ است مدتیست که خیلی از خوبهای زندگی ام رو به درد روزمرگی و کار و مشغله ندیدم اما بیشتر از همه دلم برای خودم تنگ شده ، کمی به خودم بی انصافم شاید تمام پرتوقعی هایی که از خودم دارم باید کمتر شوند ، نمیدانم اما این روزها کمتر خود را دوست دارم ، شاید اینقدر بدی هایی را ندید گرفتم و خود را ماخذه کردم که دیگر کمی با خودم غریبه شدم ، شاید مدتیست زیاد از گل انار دل نازک غافلم و زیادی دیگر او را اذیت کردم ، خداکند فقط با من قهر نکند... : )

شاید یک آدینه ی خلوت فرصت خوبی برای حجم زیادی فکر و تصمیم باشه...


بی تو ...

ساحل عشق من

بی تو متروکه ست 

و من دریائی را

با بازتاب های دیرینه اش 

ماهی های دیوانه

و جلبک های غمگین اش

جرعه جرعه می نوشم 

در گیلاسی از سکوت 

رؤیای من 

مردمک دریاچۀ تاریکی ست 

که تصویر ماه را می جوید !   

تو...

تو مثل شایعه 

در من پراکنده ای  

از دهان شعری به شعری دیگر 

شعرهایم...

شعرهایم 

حقّ چشم های تو ست 

که خیالت 

از گلوی انگشتانم  

بیرون می کشد 

و پروانه ها  

برایش کف می زنند