گل ما ... غزل چهارم

ای گل مرنج از من که من میمیرم از رنجیدنت

روزی بپرس احوال من، شادم کن از پرسیدنت

هر چند که پیر و خسته ام، چشم از دو عالم بسته ام

عمر دوباره می دهد، ما را دوباره دیدنت

آن بی وفایی های تو ترسم کشد آخر مرا

از دوستان دل کندن و با دشمنان گردیدنت

آیا کند عمرم وفا آیا شود بینم تو را

با اهل دل خو کردن و از غیر دل ببریدنت

ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند

خوارم در این دنیا کند، با ما جفا ورزیدنت

ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما

عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت

ای یار بی همتای من سرمایه ی سودای من

رخ بر همایون درنما خون شد دل از نادیدنت


امروزانه های احسان

بتاریخ دوم زمستان نود و سه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد