پری پیکر...غزل هفتم

تا به رویت ای پری پیکر نقاب انداختی

عالمی را زین سبب در اضطراب انداختی

در بر چشم رقیبان پرده افکندی به روی

لکه ی ابری به روی آفتاب انداختی

تا که خورشید جمالت جلوه گر شد در میان

انقلابی در میان شیخ و شاب انداختی

بس که پیچاندی سر زلف نگارینت به ناز

عاشقانت را همه در پیچ و تاب انداختی

شانه را با زلف کافر کیش کردی آشنا

از میان عالمی نام ثواب انداختی

صید چشمان غزالت عاقبت کردی مرا

بی خبر بر گردنم طوق وفا انداختی

این همایون عشق را شان و مقامی برتر است

نقد جان را بی سبب اندر حساب انداختی. 


واگویه های پسری کله معلق

 بتاریخ پانزدهم زمستان نود و سه






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد