چشم من... غزل نهم

همه شب ز آتش دل چشم پر آب است مرا

تا سحر سوختن و حال خراب است مرا

چه خور و خواب کسی را که به غم در بند است

زندگی بی رخ او پر تب و تاب است مرا

چه توان گفت ز حرمان و ملالت وقتی

عشق هم مایه تشویش و عذاب است مرا

این جهان تنگ تر از لانه ی موری است به چشم

وین فلک زودگذر همچو سراب است مرا

جای آسایش و شادی همه رنج است و الم

خون دل جایگزین می ناب است مرا

تا مگر خویش رسانم به مراد دل خویش 

همه روز و همه شب جهد و شتاب است مرا

ای همایون نبود ملک جهان جای درنگ

چون که باید بروم پا به رکاب است مرا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد