روی تو... غزل چهاردهم

روزی به صفحه ی دل روی تو میکشیدم

خود را به هر خیالی سوی تو میکشیدم

با کلک خود به زحمت شاید که وا رهانم

دل را من از شکنج موی تو می کشیدم

زنجیر روی زنجیر، مخلوط مشک و عنبر

موی تو می نوشتم، بوی تو می کشیدم

ذکر و نماز و تسبیح بیهوده بوده ما را

باید که جان و دل را سوی تو می کشیدم

مهپاره ها به چشمم پتیاره جلوه می کرد

هر لحظه ای که ماه روی تو می کشیدم

مهر تو باغ رضوان قهر تو نار سوزان

این بود اگر که وصف خوی تو می کشیدم

معجز نداشت موسی خوش گفتی ای همایون

گر در بر عصایش گوی تو می کشیدم



واگویه های پسری سر به هوا

بتاریخ سی و نهم زمستان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد