دوستش دارم ها

رمه ای بی چوپان مثل مردی تنها
دشت سر گردانی ها
حسرتی حلق اویز پشت ممنوعیت ها
فرق شهوت با عشق
برق چشمی در چشم
و کلاغی که پرید
اشکهایی که نریخت
و پشیمانی ها

مرگ تنهایی

                                          

 

فریاد زدم پشت کدام چینه پنهانی

 غوک تک مضراب مرداب تنهایی

گفت چینه ها ریخته

نیست جای پنهان شدن باقی

فریاد زدم همراه سفر می شوی یاکه می مانی.....

هر چه ایستادم نیامد صدایی

صبح روز بعد کلاغ های خبر چین خواندند:

خودکشی کرد تنهایی .خودکشی کرد تنهایی

 

تو کجا بودی که رسیدم و ندیدم

پی چشمان قشنگت آنقدر گشتم و گشتم

                        که دگر چشم ندارم

پی دستان تو آنقدر همه جا دست کشیدم

                         که دگر دست ز آستر ندارم

آنقدر مست تو گشتم که از آن پیک چهل روز گذشت است

                       و هنوز عقل ندارم

آنقدر محو تو بودم ، که هنوز هم مه و دودم

آنقدر گریه که کردم که هنوز هم خود رودم

آنقدر ناز که کردی ، آنقدر ناز که دیدم

آنقدر دور که بودی

                                    که هنوز هم نرسیدم

اسطوره

 

                              

 روزگاری روزهای من وتو ابر نداشت

افتاب بود

روزگاری با دو سه عربده بعد از سیگار

حالمان خوب می شد

می زدیم در دل راه تا سحر

رفتن و تکرار دو خط شعر تو را می خواندیم

با نفس های تو در راه نمی ماندیم

روزگاری ورم قوزک پا رنج نداشت

تا که روزی رسیدیم دیدیم

قبر اسطوره ی ما سنگ نداشت.

گریه سر می دهد ارام دلم

کفتر کوچک دل می پرد از قفسش

می نشیند روی یک تیر برق

می رود تا ته دشت باز می اید

می زنم مشت به دیوار بلا

می زنم سر بر خاک

جوشش این دل ناهنجارم

چشم را می بندم

از تولد تا مرگ عمر کوتاهی بود

 این که اینجا خوابید

مرد تنهایی بود

---------------------------------------------------

یک نخ سیگار زر روشن کن فریدون هنوز زنده است . هنوز داره می خونه .هنوز ما روانی های کوه

نزدیک سفیدی سر دماوند که جون از پاهامون پریده با قوزک پا می رسیم به قله.

فریدون غم تنهایی اسیرمون کرد

 اونی که می خواستیم پروانه ی ما نشد.هنوز کوچه شهر دلامون خالیه.

صبر ما تموم شده و هنوز سایه ی سیاه شیاد رو سر ماست.دلمون با  کسی نیست.

پناه هوس مردای شب غمگینه.ما غمگین

قلبش توی سینه مرد و تموم شهر ما رو شب گرفت.

یه نخ سیگار زر روشن کن .

 

 

لوتی

سرمون سنگینی کرد گزاشتیمش رو سینمون

دست که از قداره کوتاه شده بود

دیگه سوراخ گشاد کتمون وصله نخواست

حالا دیگه  اول گذر جو لو مسجد نوچه هامون کلو هم گدا شدن

توی قهوه خونه ی  ا تقی جای ما اون پایین هاست

حالا اون جوجه کتک خورهای ننه هفت خط پریروز لایق اون بالا شدن

سر شب از  کوچه زری ـ تو بگو زری خانوم ـ اینا ابجی ممل جغل مست خراب رد می شدیم

دلمون تا ته کوچه جای پاهای زری ـتو بگو زری خانوم ـ لنگ می نداخت .

اره داشم ما همونیم که تو چار محل اینور و اونور کی نفس کش بود اسم مارو

از صدای جینگ سکه روی میز کاباره یه نمه عربده کش صدا کنه

هفت کچل بون زیر دست خودمون بزرگ شدن

توی شر پامنار خون طیب روی تیزی ما بود

اما عاقبت چی شد

توی ترنا  بازی این روزگار حکم ما بی غیرتی شد

دیگه لوتی محل سیب زمینی پشندی شد.

چه فرقی داره...

خشی خشی از باغچه  لا به لای عطر های سحر امیز

می خزد در میان گلها دست زرد پاییز

من لبم می شکفد از خنده

پدرم پنجره را می بندد

و بخار شیشه از پشت پدر

دست تکان می دهد و می خندد

پدرم با پرده راه روی من و ان پنجره را می بندد

پرده ی چین خورده از پشت پدر می خندد

پدرم از پاییز دل خونی دارد

پدرم می گوید که چه فرقی دارد

من بازیگوش ـ پدر می گوید ـ

 چشمم به در و پنجره خشک می ماند

و پدر می خندد.

و زمانی گذشت خنده از یاد پدر رفت

ده خزان امد و مرد

و من ان روز فهمیدم که پدر راست می گفت...

 

 

روسپی

خراش شماره ی فاحشه خانه

پشت در توالت مردانه

شماره را بگیر بگو نرخ یک شب چند

بگو که گران است ولی قبول , بخند

صبح روز بعد قبل هق هق روسپی بیچاره

عمر کوتاه و غصه کرور ساله

یاد من بنداز سری بزنم به دفتر تاریخ

ببینم نسل انسان کی منقرض شده است

-----------------------------------------

این و چند وقت پیش تو کامنت یه وبلاگی نوشتم.

شورلت مدل ۱۹۷۵ ساخت تگزاس

                                 

                              

 

تگزاس ۱۹۷۵ ,شورلت پدر کنار پارکینگ خاک می خورد

خستگی تمام جاده هایی که رفته از روغن کارترش می چکد روی زمین

هفته ی پیش قول دادم باز با هم برویم

پیچ های چالوس را بدویم مرز فاصله را بدریم

دلم برای جاده افتابی سردشت

دلش برای کمربندی تبریز

دلم برای پیچ های تند الموت

دلش برای اسفالت و سکوت

دلم برای جاده ی دیزین

دلم برای غژغژ موتورش

دلش برای یک گالن بنزین

خلاصه دلهای ما تنگ شده بود

تگزاس ۱۹۷۵ , شورلت خسته پدر هنوز کنار پارکینگ خاک می خورد.

 

متادون

 

                                       

اتش بده رفیق

که سردم است

که خسته ام

که دود را بهانه کرده ام

که سیگار را ترانه کرده ام

که نیکوتین شده دلیل بودنم

که مانده ام

پس غذای چرب اتش بده رفیق

پس بیدار شدن  سر خواب عصر

سر زندگی

سر اعصاب خوردیم اتش بده رفیق

که دود را امیخته ام به شعر

ببر مرا ببر به پشت ان خرابه ای

که از سرنگ سنگ فرش شده

ببر به پشت ان خرابه ای

که جای خوب مرگ شده 

ببین که اهنگ زندگیم

 چه فالش می زند نمی خورد به رقص

ببین که فکر رفتنت نبودنت

چگونه می کشد مرا به ترس

جنون شدم رسیده ام به ناکجا

نگیر ز پشت سر مرا  نباش سد رفتنم

نگو بمان نرو نباش دلیل جان کندنم

تو حرف های خوب خود زدی تمام شدی

حرام شدی به پای من

نکش مرا به بند که سخت تر می شود تنم

که بوسه ات که سینه ات

که داغی تنت دگر نیست مرحمم

اعتراف کن که از من بریده ای

که کار من به روزگار سپرده ای

کسی نخورد غصه , ما را

کسی اشک ما نریخت

گلوی خشک ما چه تلخ

متادون از اب می گریخت

دو پک به دود خستگی

دو شعر مانده بود تا دلبستگی

سرم چه گرم تنم چه سرد

دگر نگو گذشت و رفت

نگو نمی رسیم به هم

پیک رسید به شیش و هفت

دو جوب مانده بود به مرگ

ببین که از لجن کفن شدیم

ببین که خود لجن شدیم

که افتیم که انگلیم.

عرق چه سرد می نشیند به روی تن

یخ نزن برو بخار شو

بخار شو که زنده ام

که مانده است هنوز

یک نفس برای کام اخرم.

گریز ما اثر نکرد که سایه ی سیاه مرگ

همیشه هر کجاست پیش ما

نفس بکش نفس بکش هیچ نگو

صدای خود هدر نده

نمی رسد به یکدگر صدای ما

سراغ ما نیا که ما رفته ایم ز دست

برو به قبر های شهر داری سری بزن

دو بسته خرما بگیر ببر نثار روح پاک من

خدا رحمتش کند بگو بیا به مرده های لعنتی سری بزن

بیا به دشت گوشت و خون سوخته و

به نعش های کرم خورده ی کرک

ببین که نعش ما چطور نشسته دفن می شود

ننگ به روزگارمان ننگ بر این چرخ و فلک

دگر بس است نگاه کن چگونه می رسد ز راه

چگونه می برد مرا نگاه کن سایه ی سیاه مرگ را.

نگاه کن بیا جلو  نگاه کن

ببین که مرگ چگونه روح ما ربود

بگو گناه ما چه بود ...

بگو...

 

 -----------------------------------------------------------

پا نوشت:من هیچی مصرف نمی کنم .البته گاهی گریزی به سیگار می زنم.

 

پا نوشت ۲ :بعد از اینکه یه دوستی گفت من مبلغ ناامیدی هستم باید بگم این متن قصه ی من نیست  قصه بهترین رفیق بچگی هامونه که از درد خماری تو یکی از جوب های این شهر مرد و ما حتی نفهمیدیم کجا خاکش کردن. این فقط برای این بود که بدونید طعم اول و اخر این قضیه چیه.من  دیدم پرپر زدن بهترین هارو .پس نا امید نشید اما اگه روزی گذرتون به اون سمت ها افتاد

یاد قبر های شهرداری بی افتید و مرده های بی نام و نشون.

 پا نوشت ۳ :بعد از اینکه یه دوست دیگه ای فکر کرده من معتاد شدم باید بگم که انگار یه کم زیادی با نقش معتاد همزاد پنداری کردم.

پا نوشت ۴ :این یکی رو بابت هیچ دوستی نمی گم اما فکر کنم بعد از خوندن این متن یه بار  غم و خستگی سنگینی رو احساس کنید .یادمون باش که ما هم در این قضیه ی اعتیاد جوون ها بی تقصیر نیستیم. 

قانون جنگلی

این است قانون جنگلی
هر دم به سادگی گلی می خزد به زور بند در باغ محصور با دیوار کاهگلی
پزمرده می شود پس ورود هر برگ به لحظه ای هر شاخه گل به سادگی
هر دم به باغچه ی زندگی نگاه می کنی
و جز سبز علف هرزه های کثیف چیزی برای دیدن نیست
این است قانون جنگلی
ساز ها وارونه می نوازند اواز زندگی
ساعت ها ایستاده اند با تمرکز روی لحظه ای
و اتم ها برای نوسان حتی, در انتظار خنده ای
که هر شقایق یا ستاره ای اعدام می شود به سادگی
به ضرب گلوله یا طناب دار , یا به زیر شکنجه ای
این است قانون جنگلی
که در تگ زبان تو مانده است حرف های گفتنی
!!!اما برای گفتنش تخم مرغ ها در لانه نیست
این است قانون جنگلی
که کلاغی پشت میز می خورد با کارد و چنگال مرغ بریان روی صندلی
و انسان درون باغ مثل چوک اویزان
در پی گوش کردن به اواز بندگیست
و مرگ هم به نوعی زندگیست
و این خود اساس قانون جنگلیست
که وزن خون انسان را می سنجند با شتر یا... یا گاو یادم نیست
به هر حال این گونه است قانون جنگلی
برای بقا , بندگی یا درندگی
این گونه است قانون جنگلی
که شیر شاه جنگل نیست
که شیر از غار غار کلاغان فرار می کند
و غرش نهادش را با نفهمی انکار می کند
که کرکس ها در چمن زار شعر ها به یاد مردگان گفته اند
که خرس ها تمام سال درون کومه شان خفته اند
که کلاغ ها روی درخت تبریزی از روی بیر غار غار می کنند
و مرغان مگس دندان یک ببر مرده را نشخوار می کنند