یک مغز متلاشی

من از کسانی نفرت دارم که حیله گری را حکمت . نا فرمانی را شجاعت .و یاوه گویی را حقیقت می پندارند

یک مغز متلاشی

من از کسانی نفرت دارم که حیله گری را حکمت . نا فرمانی را شجاعت .و یاوه گویی را حقیقت می پندارند

و گذشت....

من اینجام... 

نمیدونم چی شد که دلم خواست بازم بیام تو اینجا بنویسم  

شاید اونقدر حرف رو سینه ام سنگینی میکرد که این بهترین راه گفتنشون بود  

 

 

روزا همینجور میگذره حس میکنم پیر شدم.خسته ام یه خستگی عجیب که هر کاری میکنم راحتم نمی زاره.دلم میخواد تو آغوش یه نفر بخوابم میدونم اونوقت همه چیز درست میشه دیگه عاشق نیستم دیگه عاشق نمیشم وجودم پر از بی تفاوتیه .... 

دیگه به جای تو آینه ها رو میبوسم ...میدونم یه نفر پشت اون شیشه اس.یه نفر که گوش میکنه یه نفر که وقتی دستمو دراز میکنم سمتش میخواد دستمو بگیره ولی نمی  تونه  

دنیا اینجا با سرعت هر چه تمامتر میگذره.دیگه دلم برای هیچکس تنگ نمیشه  

دیگه خسته ام...دیگه دستم رو هیچ کس نمیگیره ...دیگه نفس هیچ کس رو پوستم نمیشینه  

و تو نیستی...و مهم نیست ...و گذشت  

دستام سرده فشارشون میدم انگار تویی که فشارشون میدی....و گذشت  

تو کنارمی...من بهت خیره شدم ...تو میپرسی "به کجا زل زدی؟"  و من بازم بهت خیره میشم اما تو چرا همش این سوالو تکرار میکنی؟؟؟ 

چرا نمیبینی؟؟؟تو اونجا نشستی ...و تو به من خیره میشی...و گذشت 

و تو به من میگی دیوونه....منو هل میدی...و میگذری 

چشمامو میبندم....و گذشت  

پله پله تا خدا

وقتی نمیشه چطور می خوای درستش کنی؟ وقتی خدا تعیین می کنه که هرکس چطوری متولد بشه و چطور زندگی کنه

انتخاب معنیش چیه؟

امروز میگه دوست داره فردا هاشا میکنه!

وقتی ما نمی تونیم حتی بودن خودمون رو انتخاب کنیم؟

تو دنیای کثیفی که تمام آدما از سر و کول هم بالا می رن تا به بالا برسن! راستی اون بالا کجاست؟؟؟

ما می خوایم سر جای خدا باشیم....هممون می خوایم دروغه اگه کسی بگه نمی خواد تک باشه یکتا باشه فرمانروای مطلق باشه !

 یه حس غرور....نه نه صبر کن

ما آدما آرزوهامون با هم فرق داره .....من همیشه فکر می کردم همه ی آدما میخوان بهترین باشن ولی یه روز فهمیدم این اشتباهه..

.خیلی آدما به یه حد تعادل راضین

و این همون وقتیه که ما..با اون آرزوهای بزرگ می تونیم جلو بزنیم

وقتی دیگران دارن فکر می کنن که آیا ستیسفای شدن یا نه ما می تونیم بدون فکر بزنیم جلو...

آره ما می تونیم

ما می تونیم...ما؟؟؟؟؟؟ میبخشید شما؟؟؟ به جا نمیارم......آره این همون وقتیه که جلو زدی.....

هوی با توام! آره خودت! میدونی انسانیت چیه؟

تو حق نداری منو دیگه نشناسی ....تو این حق رو نداری.....

خدا با اون همه جاه و مقام همرو یادشه ...اونوقت تو یه ذره بچه منو نمیشناسی .....!

آخه احمق کی گفته وقتی بالا میری باید پایین رو فراموش کنی؟ پایین؟!!؟ چطور جرات میکنی فکر کنی که از من برتری؟؟

نه نیستی! تو هیچی نیستی! چون من بهترینم!!

حالا از سر راهم برو کنار می خوام زودتر بالا برم.

می خوای همراه من بالا بیای؟ دستم رو بهت می دم.بیا!

من تنهات نمیزارم چون تو تنهام گذاشتی!

اگه منم تنهات بزارم میشم مثل تو! دقیقا تو!

یادته وقتی دستمون رو تکون می دادیم به چی فکر میکردیم؟!

من به بالا رفتن و بردن تو همراه خودم و تو به هل دادن من به پایین!

ولی میدونی! اگه تو دنیا سر جای واقعی خودت قرار بگیری هیچ کس هر چقدر بزرگ نمی تونه جای تورو تغییر بده!

جای منم اون بالاست .

 

پا میشم سر پا ! همه چی از اول !

نه تو و نه تو و نه تو و نه تو و نه تو و نه هیچکدومتون نمی تونید جلوی منو بگیرید

من تو فکرم هنوزم زنده ام

کنار کسایی که دوستشون دارم و اونا هم منو دوست دارن !

و تو! اگه دوستم نداری اصلا مهم نیست

من می خوام فقط و فقط با کسایی باشم که منو دوست دارن!

نه من اون فلسفه ی بی منطق رو نمی خوام!

خدا من فقط به تو احتیاج دارم و نه به هیچ کس دیگه! کمکم کن! من فقط به تو میگم بهت نیاز دارم.....من به هیچ کدوم از مخلوقاتت احتیاجی ندارم

 

پی نوشت: آدمک آخر دنیاست ! بخند !

پی نوشت : بگو کی عوض شده.....نمی تونم مثل تو شم سادگیمو به روم نیار.....هنوزم یه کم غرور واسم مونده که خوار نشم....

 

 

خدای من !

نشستی یه جا ...

جایی که تو با تمام آدما همتون هستید ولی جا برای هیچ کس نیست ...حتی برای خدا.

وقتی که سرتو میگیری بالا ...رو به آسمون تا حالا شده بگی خدا یه نگا بنداز رو زمین .اینجا هم صفایی داره. نمیای خدا؟ آخه چقدر میخوای تنها باشی؟ با یه مشت فرشته ی حمد گو؟

بیا اینجا! انقدر با صفاست! اینجا هیچ کس نمیگه دل خوش سیری چند؟ اینجا آدماش انقدر معرفت دارن که همدیگرو پله کنند و برن بالا....درست سر جای تو

بیا اینجا! مگه خودت اینارو نساختی؟ مگه نگفتی اشرف مخلوقات؟؟؟مگه تو نگفتی؟

چرا حرفتو پس میگیری؟

خودتم نفهمیدی چی ساختی؟                                                                                      آره تو خدایی! ولی خدای من ! باهات هرجور عشقم بکشه حرف می زنم .

آره تو عشقی! تو صفایی! تو خدایی!

خدای من!

خدای منم بزرگه!

خدای من.......دیگه وقتش نیست؟ وقت اینکه بیام پیشت؟      

 وقته اینکه از بین این آدما برم؟

می دونی اگه بیام پیشت دیگه تو هم تنها نیستی

این روزا همه چیز عالیه! من تو ما شما آنها ایشان

دیروز دلم میخواست تمام سوم شخص ها بمیرن....

خدای منم بزرگه