یک شب...

یک شب تو را

از واژه ها می دزدم

تا تهِ زندگی می دوم

آنوقت اگر مَردند

مرا بگیرند!

آبی من...

آبی که می پوشی

تکّه ای از آسمان

گم می شود

ناز...

برای ناز تو

باید پر از نیاز بود

و من

هر چه بی قرارتر می شوم

سکوتم بلندتر می شود!

حسادت...

موهایت را ببند

از باد اذیّت می شوم

شالت را دور گردنت بپیچ

گنجشک ها سرک می کشند

دست هایت را امّا

به من بده

بگذار کلاغ ها

خبر به عالم برسانند

تو را

با من دیده اند!

دست هایت...

دست هایت

عقربه های عمر من اند

که روزگارم را طی می کنند

عطر تو...

 برای جلب پروانه ها

به حیاط خانه مان

کافی ست در آن قدم بگذاری

صدای عطرت

کوچه را کر می کند!

من...

من با خیالت

عشق را

تمرین می کنم

تا کی ازین سراب

به دریا رسانی ام !

رنگین کمان...

مثل رنگین کمان

که پاداش باران ست

عشق که می بارد

تو پیدا می شوی !

عشق...

آنقدر در سرم می باری

که مرا سیل می گیرد

تو را کجای دلم بگذارم 

که عشق

جهانم را نلرزاند ؟!  

کسی...

کسی در من گم شده است

و من پر از مسیر بازگشت پرستوها

به افق دست های خالی ام می نگرم  !

نگاهت...

نگاهت

جادّۀ کمربندی ست

که دنیا را دور می زند

و دلم را به تو می رساند

 

بیا...

چیزی به دیوانگی دست هایم نمانده است

یا بیا یا چشم هایت را از روزگار من ببر

تو را خواستم...

در هزاران دنیا

در هزاران عمر

در هزاران بار عشق  

من

تو را خواهم خواست

اینجا...

اینجا

تا چشم کار می کند

منم بی تو

تکرار شاخه ای در باد 

که گل اش را چیده باشند

و صدای گریۀ برگ هایش

خدا را کلافه کرده است

اینجا

تا چشم کار می کند

من تو را می خواهم

این جا...

این جا عشق

هزارُ یک خاطره

زیر دلتنگی ست

در هوائی

که نفس های تو نیست !

کوله بارمو برداشتم و رفتم.

خداحافظ ایران برای همیشه.

بی مخاطب خاص 2

دلم بی تو رودی ست
که پشت به دریا می رود
بی خبر از کمین کویرهائی
که به خون باران تشنه اند !

بی مخاطب خاص 1

و من بخاطر تو

دلم را دوست می دارم

آنسان که گل ها

بخاطر باران می خوانند

ابرها

بخاطر بادها می رقصند

و رودها

بخاطر دریا در راهند

من این پروانگی را

در هوایت دوست می دارم

در التهابی که انگاری

تو آخرین گل دنیائی !

بهاران...

این بهارها می آیند و

این بهارها می روند

موعد تحویل دل من امّا

صدای پای توست که می ماند

و من دلم

در کوچه های اتنظار تو جاری ست 

تا هنوز !

بهار من...

این شمع ها

دلم را روشن نمی کند

کجاست

آبُ آفتاب چشم هایت ؟!

کو بوی سیبُ

جوانۀ ریحان دست هایت ؟!

بهار من فصل اتّفاق توست

از پشت دلتنگی یاس ها

همیشه

صدای پای تو می آید !

تو...

تو یعنی

گل به توان پروانه

بهار

در انحصار اسم توست !

بهاران خجسته باد

طلـــــــــوع بهارتان بی غـــــــــــروب 

 دلهایتان تقویم حادثه ی گل و لبخند

شب...

هر شب تو را

تا نوک اشک ها

می برم به عشق

تقصیر...

تقصیر تو نیست

که چشم هایم پژمرده اند

وقتی تو را با خود می برند

بی آنکه فکر کنند

چشم هایم از گرسنگی می میرند

رؤیاها مسئولند

بی تو...

بدون تو

به واژه ای می مانم

که زندگی

معنی اش را نمی فهمد !



پ ن: بی مخاطب خاص