بهاران...

این بهارها می آیند و

این بهارها می روند

موعد تحویل دل من امّا

صدای پای توست که می ماند

و من دلم

در کوچه های اتنظار تو جاری ست 

تا هنوز !

دلم...

دلم

دفتر چشم های تو ست

در چهار فصل بهار

برای پرواز پروانه

در عطر بی زوال گل !

من و ما و ما

می پرسند

چرا به خودم ما می گویم؟!

من هم

سرم را روی شانه ام کج می کنم

دستم را روی قلبم می گذارم

آن وقت

از لبخندشان پیدا ست

تو را در دلم می بینند!

حضورت...

می گویند

قلب ها غیر ارادی می تپند

و پلک ها

بی آنکه بخواهند می زنند

و چه می دانند

خیال ات چه سان

نظم دلم را به هم می ریزد

و زیبائی ات

چگونه چشمانم را

به تو خیره می کند

آشوبی ست حضور عطر تو

در نفس خیال من !