جمله تو
سطر تو
آغاز و نقطه تو
دیگر چه مانده است عزیزم برای بیت؟
بهمن نود و یک رهای رها
و دلت
مشرقی ترین معبد زمین است
بر روی بلندترین قله های پنهان در مه و ابر
من از دورترین سرزمین بی خورشید
در این معبد معتکف شده ام
بهمن ماه نود و یک
تو مثل فصل بهاری
ز شور و عاطفه لبریز
دوباره من به نگاهت
کنم نگاه دل انگیز
تو مثل فصل بهاری
پر از شقایق و سنبل
دوباره من به تو گویم
که هستی ام توئی ای گل
تو مثل فصل بهاری
پر از غرور و جوانی
دوباره گوش فرا ده
بگویم آنچه ندانی
تو مثل فصل بهاری
رها چو باد صبائی
منم اسیر نگاهت
نشسته ام تو بیایی
تو مثل فصل بهاری
پر از شکوفه و لاله
"هما" همه دل و دین را
به آستان تو داده...
رنگی ترین نیایشم، شبهای بی کسی سـت
دلواپسی نیایش است؟! این رسم دلبری ست؟
من بر ضریح چشم تو ، دخیل بسته ام
من کیستم؟!! آن کس که در قلب تو منزوی ست
آشفته گشت آشفتگی، با ناز چشم تو
چشمی به رنگ ... عسلی که رنگ نیست
راستی، اینقدر محو نگاهت بودم که رنگ چشمانت، گفته بودی که رنگ چشمات سیاهه ...