از دوست به ماه

کلماتم را
در جوی سحر می شویم
لحظه هایم را
در روشنی باران ها
تا برای تو شعری بسرایم روشن
تا که بی دغدغه بی ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی پرده بگویم
که تو را
دوست می دارم تا مرز جنون

برای ماه...

حجم خالی نبودت را در آغوش می کشم

عطر آبشار طلایی ات را به یاد می سپارم

بازهم مثل شب های پیش گونه های خیسم در تب می سوزند

بس که ستاره شمرده ام ،در خواب هم ستاره میبینم

آه ای امید سبز باغچه ی کوچکم

لبخندت را برای لحظه ای به من قرض بده

ماه هاست پرده ها را کنار نزده ام

تب کرده اند تمام ثانیه هایم

بغضی گرفته گلوی شعرم را

کاش باورت

تا همیشه با من بماند

شکایت به ماه

شانه‌ام زخمی است از بار گناهانی که نیست‌

می‌برندم بر سر دار گناهانی که نیست‌


آی مردم‌! من نه منصورم که دارم می‌زنید

همچو مجنونم خریدار گناهانی که نیست‌


دستهای مهربان روشنی یخ بسته‌است‌

همچنان گرم است بازار گناهانی که نیست‌


روزگاری آبرویم مثل اقیانوس بود

حیف شد خشکید آثار گناهانی که نیست‌


بشکند بغضم در آخر، بیمناکم قبل از آن‌

جان سپارم زیر آوار گناهانی که نیست

عاشقانه ای...

ماه من، در گذر عشق مرا یادی هست؟

یادی از وصف دل همچو من زاری هست؟

رفتم از کنج دلت، دل غم یاران  دارد

یاری­ ام کن صنما، جز تو مرا یاری هست؟

قدر عشق تو ندانستم و  دلباز  شدم 

غیر من در دل این شهر، گنهکاری هست؟

حال بین، آمده­ ام، بهر دلت زار  و نزار

نظر انداز، مگر  جز  تو  خریداری  هست ؟

پیر این منبر و آن زاهد دائم صلوات

بگرفتند به من خرده، چه پنداری هست؟

ماه من، غمزه مزن، ناز مکن بهر "هما "

دل اگر از تو  شفا خواست بگو، آری، هست...


عاشقانه ای

عاشقانه ...

عاشقانه همراه من گام بردار
به من از آن بگو 
که توان گفتنتش را به دیگری نداری
بامن بخند
حتی آنگاه که احساس حماقت میکنی
بامن گریه کن
آنگاه که در اوج پریشانی هستی
تمام زیباییهای زندگی را بامن شریک باش
در کنار من
با تمام زشتی های زندگی ستیز کن
با من
رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها برویم
در شادی هرچه میکنم شریک باش
برای رسیدن به آرزوهامان
یاری ام کن
با آهنگ عشقمان با من برقص
بیا درسراسر زندگی در کنار هم گام برداریم
بیا تا ابد در هرقدم از این سفر یکدیگر را عاشقانه در آغوش گیریم
---
تقدیم به ماه

پیامبر من...

عاشق ماه شده ام وسط دنیای فانوسها  
و از این حادثه خوشایند ، سخت شادانم. 
با تو به احساس برگشتم. 
به لذت دوباره اعتماد. 
پیامبر گمنام!  
احیای من ، معجزه توست.

---
در انتظار

آنروزگارانه...

من از سکوت خسته ام
مرا صدا نمی کنی؟
ببین چقدر نام کوچکم در انتظار مانده است




....
در انتظار

روزگار...

قرارهای عاشقانه
بر
 مدارهای بی قراری ...
 
---

در سفر

آبان نود و یک

عروج...

شاعر بود
هر شب از بغض به معراج می رفت...




 ---
با مخاطب خاص

عشق اول...

عاشق ماه شده ام وسط دنیای فانوسها
و از این حادثه خوشایند ، سخت شادانم
اما شاد
که
در "مصر" وسیع تنهایی
تو
"عزیز" من
عاقبت ، پیدا شدی
تا
"یوسف" دلم
حراج آشفته بازار عاشقان کاسب مسلک نشود.


---
با مخاطب خاص

ماه...

روی شب را بوسیده ام
تا که بسترش از عطر ترنج
مست در یاد تو
بیدار شود


---
 دعا کنید.

غمواره ...

پیش از هبوطت اجابت شدم
ای باران ،
تا که از مثنوی گیسوی شب و دل
عشق
حرف روشنی را بخواند .



----

دیشب با کلی غم

حضور...

گاهی به جای نور

عطر حضوری باشد، باید... 




----


خدایا کمک کن

دعا...

باران

در نگاه عشق

بوی آمدن میدهد


---

سفر

این سفر توی زندگیم خیلی مهمه . از دوستان خواهش میکنم دعا کنید.

دوستانه...

خدایا

آنکس که صادقانه یادم می کند

هرلحظه عاشقانه یادش کن


---

به یاد دوست

میدانی...

میدانی

اشتیاق دریا به ساحل نگاهت از آن روست

که پیش از آمدنت ،

دستانم ،

عشق را با بوسه ای تنها

به آغوشش  امانت داده است .



---

با مخاطب خاص

تنها با من...

با من بنوش 
دوستت دارمی را که از لب هایت 
بر تنم سحر می فروشد . 


----

با مخاطب مورد نظر

نگاه تو...

رگبار پائیزی هم آغوش با دریچه ی ذهنم 
مغشوش از توهمی سرد 
بر شیشه ی نگاه بی روحم 
ها میکند نوازش تند نگاهت را

---
با مخاطب خاص

دلتنگی...

دلتنگی بد نیست،
یادگاریست از آنهایی که دوستشان داریم و از ما دورند...
دوری پایان دوستی نیست…
گاهی لطیف‌ترین غم دنیاست!

---
امروزانه

دلنوشته های امروزانه

گمراه تر از دلخوری غنچه از ستیز بــــــــــــــــــاد
حسادت ِ ثانیه هاست بر نازکی ِ عمر ِ نجابتش
---
دلنوشته های امروزانه

 

 

من...

دور مبین
هراسم از فاصله ها نیست .
سکوتم
خلوت از غمی ست
که دیگر میدانم دست از سرم بر نخواهد داشت .
میخواهد برای همیشه دست در دست تو
برای آنکه دلش به آمدن محتاج است
نغمه های روشنی را
به تن عشق
جاودانه بخواند .

تو...

بوی آشنای تو
در تمام وجودم می پیچد .
چشمانم را که می بندم
نفسهایت را میشنوم .
هوا سرد است و نقش گرم لبهایت
مرا به خوابی که آرزویش را دارم می کشاند .
چه خوشبخت است
قلب قناری در قفس
وقتیکه می داند
نقش آرزو نه در پریدن است و نه در خواندن
در دستان عشقی مطمئن جا دارد .

ماه من ...

چگونه با کدامین آهنگ
به  خدای آسمان بگویم :
که اگر چشمانت را ببرد
من تاریکترین شب جهان میشوم .
من بی آنکه در ظلمت جانم برای آواز دلت
آهنگی باشم اما
به نور چشمانت محتاجم .
اگر خدای عشق هیچگاه بر رد نگاهم بوسه ای نکاشته است
از آنروست که
سالهاست به روی ماه چشمانت
از سجده بر نخواسته ام.

دل تنگ...

دلم تنگ است
دیگر موسیقی آب و بید و ترانه هم
خاموش است
مگر نمیداند که قلبی به خیال اوست
که در کنار شب  ، بیداریش را تاب می آورد؟

آدمیزاد...

آدمیزاد عجب که موجود عجیبی ست! 
همواره در زمان گذشته سیر میکنیم و با "گذشته" زندگی میکنیم و همواره هم به طرز غریبی اصرار داریم زندگی در "گذشته" را نفی کنیم و طرفدار پر و پا قرص زندگی در "حال" و "دم" را غنیمت شمردن باشیم!
انگار نمیخواهیم باور کنیم که خط کش زندگی امروز ما بر طبق معیار ها ی دیروز اندازه میگیرد.. 

تجربه های خوب.. الگو می شوند و ما را با ته مانده مزه ی ترش و شیرینی در دهان رها میکنند و بعد از آن هر آنچه به دهان آید آن مزه نیست! و ما روز در پی روز- همانها که اسمشان را امروز و فردا میگذاریم- سرگشته و گیج در پی تکراریم.. تکراری که تکرار نمیشود..

تجربه های بد هم اما الگو میشوند..حس سوزش و درد ..با ترس و احتیاط و محافظه کاری و با پیش قضاوتی ها ..هر روز و هر روز .. امروز و فردایمان را واکسینه میکنیم از ترس ابتلای دوباره..

اشکال اینجاست که ما نمیدانیم "گذشته" از چه تاریخی به قبل اسمش" گذشته" است! 
به جای : امروز فردایی ست که دیروز در انتظارش بودیم!
شاید بهتر است بگوییم : امروز دیروز ی ست که فردا می آید! 

---
پندهای من