نه از آغاز چنین رسمی بود
و نه فرجام چنان خواهد شد
که کسی جز تو ، تو را در یابد
تو در این راه رسیدن به خودت تنهایی
ظلمتی هست اگر ، چشم از کوچه یاری بردار و فراموش کن این کهنه خیال
نور فانوسی یا رفیقی که تو را در یابد
دست یاری که بکوبد در راه
پرده از پنجره ها بر گیرد قفل بگشاید ..........
کوله بارت را بردار دست تنهایی خود را ، تو بگیر
و از آینه بپرس : منزل روشن خورشید کجاست؟
شوق دریا اگر هست روان باید بود
ورنه در حسرت همراهی رودی به زمین خواهی شد
مقصد از شوق رسیدن خالی است ،
راه سر شار امید
و بدان کین امروز ، منتظر فردایی است
که تو دیروز در امید وصالش بودی
بهترین لحظه راهی شدنت ، اکنون است
لحظه را در یابیم
باور روز ، برای گذر از شب کافی است
و از آغاز چنین رسمی بود
و سرانجام چنین خواهد شد
همایی
سلام دوست عزیز
هوراااااااااااااا اول شدم
آخ جون تولد هم که دعوت شدیم
تولد تولد تولدت مبارکککککککککک
پس کیک چی شدددددددددددددد؟
آهان فرداست
پس از الان تا فردا میگیم
تولد تولد تولدت مبارکککککککککک