تو ...ماه را دوست داری ...
من...ماه هاست که ...
تورا...
دل
وسیله می خواهد
که کمی از دوست داشتنی هایت را
فریاد بزند
.
بر زبان می آورد
که دوستت دارم
چشمانم
همچنان تو را می خواند...
تو را
که عاشقانه ای
هستی
در
این روزها
که عشق رنگ خود
بر
هوس
باخته
است.
28-2-91
دل تنها سرمایه ام شد
زمانیکه
پاها سهم رفتن شد.
دستها سهم ماندن.
و نگاه سهم پروازی که تا ابد ماندگار شد.
دل
این تنها بی گناهی که
به جرم عشق
به جرم نفس
به جرم هیاهوی حرفهای در قفس
به جرم ارزوی رسیدن به وصل
درد هجران و تلخی بدعهدی زمانه را
نشانه رفت..
دریا عمیق است
تنهایی عمیقتر
دستت را بده
با هم دست و پا بزنیم
پیش از آن که غرق شویم...
که رنجور گردی
آغاز میشود...
و این است زندگی
باید به زیبایی خورشید اندیشید
تو می دانی اندازه ی زیبایی خورشید چقدر است؟؟
با دست هایم می شمارم
یکی
دو تا
...
و من خورشید آسمان را
ده تا دوست دارم.
کسی در روزهای من گم شده؛
جیب هایش پر از بی دغدغدگی
چشم هایش رها تر از باد
دست هایش زلال
صدایش طنین بی نجوای سادگی
مخاطب ناپیدا نادیده گم شده !
زمین
درون عطش
عطش
نمایش من
رگ گیاه قلبم به نور اب تو تشنه است
نه بی نگاه تو زیباست
ارزو...
نه بی صدای تو
شوریده
اشیانه جان...
چکامه تو چکیده در بهار نارنج
قصیده تو دمیده بر روایت درد
ببین که خانه من
پیام تازه سیبی ست
که بی سبد مانده است
زمین
درون عطش
عطش
نمایش من
رگ گیاه قلبم به نور اب تو تشنه است
نه بی نگاه تو زیباست
ارزو...
نه بی صدای تو
شوریده
اشیانه جان...
چکامه تو چکیده در بهار نارنج
قصیده تو دمیده بر روایت درد
ببین که خانه من
پیام تازه سیبی ست
که بی سبد مانده است
برای زندگی بود
که همنشین دل شدیم
به خاطر نفس گرم عشق
در وسعت حرف قسمت شدیم
برای بوسه باران
به گونه های درد
هوس نگاه را در امتداد سفر راه دادیم
به خاطر تپش بی قرار رهایی
در ابتدای سحر
دوباره شانه ها را تکاندیم
برای همین نفس
در التهاب دوتن
یکی شدیم
و مهربانی را
به دیدار فاصله ها آشنا کردیم
برای تو
جهان مکرر عشقم
و
برای آدمیت بود
که انتشار عشق را
مکرر کردیم...
ماه، دریا را به خود می خواند
و،آب،با کمندی، در فضاها ناپدید؛
دم به دم خود را به بالا می کشید .
جا به جا در راه این دلدادگان
اختران آویخته فانوس ها .
گفتم این دریا و این یک ذره راه !
می رساند عاقبت خود را به ماه !
من، چه می گویم، جدا از ماه خویش
بین ما، افسوس،
اقیانوسها ..
مهم این نیست که
رابینسون کروزوئه باشی و اولین بار پا بذاری توی جزیرهی دل آدما
مهم اینه که
توش کلبه بسازی و ترکش نکنی
پزشکان اشتباهاتشان را به خاک می سپارند و کشاورزان امیدشان را...