دعایت میکنم جانا نمیدانم تو میدانی
ز یاد بوی زلف تو پریشانم تو میدانی
الا باد سحرگاهی چو آگاهی ز احوالم
رسان بر کوی دلدارم که خواهانم تو میدانی
بباید هم نوشت آخر ز سرمشق شقایقها
خطی رنگین ز خون دل به دیوانم تو، میدانی
خدایا خیل مشتاقان چو در صدرند در مجلس
مرا تاب و توان نبود که دربانم تو میدانی
سلیمان باچنان حشمت نظرها بود با مورش
من آن مور تهیدستم ،سلیمانم تو میدانی
چو بوی شیر میآید ز لعل شکرین او
لب دریای مهر او من عطشانم تو میدانی
خدایا این شب هجران به پایان بر که این جلوه
به غرقاب فنا افتاد و گریانم تو میدانی
من از سبد شهر برداشته ام
انجیر مانده ی حسرت
دانه انگور یأس
و شاه توت درد
چه گس
تلخ
و مسمومند
راست است ٫
به میهمانی غربت آمده ام
دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند مهر صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا می چیند آسمانها آبی پر مرغان صداقت آبی ست دیده در اینه ی صبح تو را می بیند از گریبان تو صبح صادق می گشاید پر و بال تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری ؟ نه از آن پاکتری تو بهاری ؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو سبزی چشم تو دریای خیال پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز مزرع سبز تمنایم را ای تو چشمانت سبز در من این سبزی هذیان از توست زندگی از تو و مرگم از توست سیل سیال نگاه سبزت همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود من به چشمان خیال انگیزت معتادم و دراین راه تباه عاقبت هستی خود را دادم ............. |
حمید مصدق
چشمهایم را می بندم و به دنیای با تو بودن پا می گذارم ....
صدایت را با گوش جان می شنوم . صدایی که مرا به خود می خواند
به دور از دنیای گرگ و میش جایی دور تر از دنیای بودن یا نبودن
جایی که بودن خویش را در وجودت معنی کنم...
به عقربه رقاص زمان نگاه می کنم که بدون توجه به من می رقصد و می رقصد......
صدای قلبم را می شنوم که می گوید....صدایم کن صدایم کن.....و من هنوز منتظرم
![]() | |
آن سوی پنجره اندوه و آه بود... تنهائی و سکوت در هر نگاه بود از پشت پنجره باران به شیشه خورد مهتاب شب دوید در را به غم گشود من بودم و سکوت تنهائی و خیال اندوه و درد و رنج بیهودگی و آه آن شب برای تو ابری شدم سیاه باران شدم چو ابر در خلوت نگاه با من بمان امید ای خواب پنجره ای مهر آفتاب ای همچو آینه بی تو بهار من سرد و خزانی است... یک کوله بار غم در قلب و در دل است |
ای عشق سلام بر تو...
از پس کوهساران پر از چشمه های زلال سلام بر تو...
از پس ابرهای نرم و لطیف و سبکبار کوهسار سلام بر تو...
ای عشق سلام بر دارندگان تو در دلهاشان...
شعلة هستی بر خرمن وجود از تو زبانه میکشد و ابراز وجود می کند..
اگر گرمیم و پویا از وجود تست ....
تویی که بها می بخشی و بها می شکنی...
دل ما را به رونق خود روشن نگاهدار و ... عاشق.
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند. وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد. ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمیداشت، آن مرد هم همین کار را میکرد. اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنشی نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد : حالا ببینم این مرد بیادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش دیگرش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی میخواست! زن جوان حسابی عصبانی شده بود. در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلیاش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بیسکوئیتهایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد… در صورتی که خودش آن موقع که فکر میکرد آن مرد دارد از بیسکوئیتهایش میخورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرتخواهی نبود…
چهار چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند :
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!
موقعیت… پس از پایان یافتن!
و زمان … پس از گذشتن!
چرا همیشه ما زود قضاوت میکنیم