وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد.
اینجا
آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم...
اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را
نمیدانم.
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد
ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد
چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا
چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد
نکند بی خبر از ما به در خانه پیشین
به سراغ غزل و زمرمه یار آمده باشد
از دل آن زنگ کدورت زده باشد به کناری
باز با این دل آزرده کنار آمده باشد
یار کو رفته به قهر از سر ماهم ز سر مهر
شرط یاری که به پرسیدن یار آمده باشد
لاله خواهم شدنش در چمن و باغ که روزی
به تماشای من آن لاله عذار آمده باشد
شهریار این سر و سودای تو دانی به چه ماند
روز روشن که به خواب شب تار آمده باشد
راستشو بخوای بدونی من این شعر رو خوندم به دلم نشست گفتم شاید تو هم ...
عقل بند ره روانست ای پسر
بند بشکن ره عیانست ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهانست ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمانست ای پسر
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بیدرد آفسانست ای پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمانست ای پسر
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشانست ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوانست ای پسر
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قرانست ای پسر
عشق را از کس مپرس از عشق پرس
عشق ابر درفشانست ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق خود را ترجمانست ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق نیکونردبانست ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق قبله کاروانست ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
کاین جهان از تو جهانست ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
کاین زبانت خصم جانست ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قرانست ای پسر
نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر
نه که فلاح توام سرور و سالار مگیر
نه که همسایه آن سایه احسان توام
تو مرا همسفر و مشفق و غمخوار مگیر
شربت رحمت تو بر همگان گردانست
تو مرا تشنه و مستسقی و بیمار مگیر
نه که هر سنگ ز خورشید نصیبی دارد
تو مرا منتظر و کشته دیدار مگیر
نه که لطف تو گنه سوز گنه کارانست
تو مرا تایب و مستغفر غفار مگیر
نه که هر مرغ به بال و پر تو میپرد
تو مرا صعوه شمر جعفر طیار مگیر
به دو صد پر نتوان بیمددت پریدن
تو مرا زیر چنین دام گرفتار مگیر
خفتگان را نه تماشای نهان میبخشی
تو مرا خفته شمر حاضر و بیدار مگیر
نه که بوی جگر پخته ز من میآید
مدد اشک من و زردی رخسار مگیر
نه که مجنون ز تو زان سوی خرد باغی یافت
از جنون خوش شد و میگفت خرد زار مگیر
با جنون تو خوشم تا که فنون را چه کنم
چون تو همخوابه شدی بستر هموار مگیر
چشم مست تو خرابی دل و عقل همهست
عارض چون قمر و رنگ چو گلنار مگیر
قامت عرعریت قامت ما دوتا کرد
نادری ذقن و زلف چو زنار مگیر
این تصاویر همه خود صور عشق بود
عشق بیصورت چون قلزم زخار مگیر
خرمن خاکم و آن ماه بگردم گردان
تو مرا همتک این گنبد دوار مگیر
من به کوی تو خوشم خانه من ویران گیر
من به بوی تو خوشم نافه تاتار مگیر
میکدهست این سر من ساغر می گو بشکن
چون زرست این رخ من زر به خروار مگیر
چون دلم بتکده شد آزر گو بت متراش
چون سرم معصره شد خانه خمار مگیر
کفر و اسلام کنون آمد و عشق از ازلست
کافری را که کشد عشق ز کفار مگیر
بانگ بلبل شنو ای گوش بهل نعره خر
در گلستان نگر ای چشم و پی خار مگیر
بس کن و طبل مزن گفت برای غیرست
من خود اغیار خودم دامن اغیار مگیر
حضرت مولانا
من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم
در پردهٔ دل خیال تو رقص کند
من رقص خوش از خیال تو آموزم
ضمن تبریک این موفقیت بزرگ به همه ایرانیان عزیز آرزومندیم که کام فارسى زبانان دنیا با کسب این عنوان شیرین شود.
به امید آن روز