-
آنگاه...
شنبه 2 بهمنماه سال 1395 17:59
از آسمان شبی تاریک، از پرنده قفس از زندگی آخرین نفس باقی مانده است کسی چه می دانست سهم من از این هیچ تمام شدنی نیست…
-
دریغ...
شنبه 11 مهرماه سال 1394 09:11
من به زانوهایم قول داده بودم طعم سبکى را خواهند چشید. من به زانوهایم قول داده بودم بار سنگینى که بر دوششان گذاشتم را بر خواهم داشت. من به تمامِ خودم در فصل تازه قولِ فصلى تازه داده بودم. قرار گذاشته بودم این پاییز؛ مهر را بیابم، آن را بشناسم و بفهممش. و در خودم از مهر اثرى بگذارم که بر درختاى شهر مى گذارد. میخواستم...
-
باور کن...
شنبه 31 مردادماه سال 1394 14:41
باور کن شب ها کسی در من بیدار می شود حرف هایی می زند عکس می گیرد با من راه می رود روی دیوار به هم می ریزد خانه را کسی که شک ندارم همان است تا نفسش بند بیاید زیر دودهای غلیظ ... شاید دیوانه ی درونم یک شب گرد "من آزار" است که خوابش بیرون زده از ساعت ها باور کن! شب ها کسی در من بیدار می شود...
-
عشق تو... غزل بیستم
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1394 13:50
دولت عشقت ز دنیا بی نیازم می کند هم شکستم می دهد، هم سرفرازم می کند می نهد بر دوش من صد بار منت آسمان تا که یک بار آشنا با اهل رازم می کند کرده سرگرمم به بازی روز و شب چون کودکان مام این دنیای دون گویی که نازم می کند هر چه گیرم دامنش را بلکه گردد یار من از سر خود آن پریشان طرّه بازم می کند کرده مغرورم به خود آنگونه کز...
-
غزل... غزل نوزدهم
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1394 13:39
شب چرا بسته شده روی غزلخواب ِ شما؟ چه غمی دست زده صورت ِمهتاب ِ شما؟ این همه وزن که از خط ِ لبت می ریزد مبتلا کرده غزل را شده بی تاب ِ شما لقب ِ پاک ِ خدایی که برازنده ی توست همه مضمون ِ غزلها شده در باب ِ شما چه کنم ؟ عاشقم و شاعر ِ چشمان ِ توام ورنه کافر، چه به دربار... وَ محراب ِ شما!؟ مطلعی گشتی و امشب دل ِ مارا...
-
زن... غزل هجدهم
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1394 13:38
مرا شبیه غزلهای خود بسوزان زن! وشعله شعله دلم را زخود بگیران زن! مرا که همسفر سالهای همسانم بکن برای خدا لحظه ای پریشان زن! اسیر ورطه تکرارم و سکوتی زرد به دشت تشنه روحم ببار باران زن! کسی برای دل من غزل نمی خواند تو مرحمت کن و چشمی به من بچرخان زن! مرا به وسعت چشمان خویش مهمان کن سبد سبد گل شادی سرم بیفشان زن! نمانده...
-
نقش تو... غزل هفدهم
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1394 13:36
نکنی رحم چرا بر من و چشم تر من ای رخت باغ جنان و دهنت کوثر من جای دارد که شب و روز به وجد آیم و رقص بعد یک عمر اگر دست تو آید سر من مهر خورشید مرا شامل و حاصل آمد که فتاده است کنون سایه تو بر سر من گر فدایت نکنم جان و دل خود یکسر چه بود قابلت ای دلبر مه پیکر من من ندانم که به خوابست و یا بیداری که به لطف آمده در خانه...
-
جهان....غزل شانزدهم
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1393 01:26
... آمادگاهی است جهان، خسته در آن جامی چند راه گم کرده در این بادیه حیرانی چند زین گذرگاه که مابین وجود و عدم است دم به دم میگذرد خیل پریشانی چند آفتاب است و زمین تفته و خاموش نسیم راه گم کرده در این مرحله عریانی چند نی ز زاهد بود امید نه درویش و نه شیخ بهر آوارگی بی سر و سامانی چند تا ز پیدایش عالم نبرد پی آدم کی...
-
ابد ... غزل پانزدهم
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1393 01:25
آنچه بر عرش برین طعنه زند محفل ماست رشک صد جنت و فردوس و جنان منزل ماست وعده هایی که دهد زاهد خودبین بهشت بامی و ساز و نگاری همگی حاصل ماست من ز بگذشته و آینده نگویم سخنی هجر و وصل صنمی ماضی و مستقبل ماست طبع ما گرچه سرشتند به درد و غم و رنج ریشه ی مهر و وفا نیز در آب و گل ماست گر چه ما مهر به لب در زده و خاموشیم رمز...
-
و تو ...
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1393 06:26
چشمهایت ندیمههای عشقند با چشمهای تو میشود از عشق تا افق را اندازه گرفت یا از عطر تو تا باران معلوم کرد چند گل مریم راه ست و یا تا خواب دستهایت چند قبیله کوچ باید از رؤیا گذشت با چشمهای تو میشود مساحت لبخند را به دست آورد و طعم بوسه را معیّن کرد با چشمهای تو میشود عاشق شد همان جا ماند و تکلیف سرنوشت را...
-
روی تو... غزل چهاردهم
پنجشنبه 9 بهمنماه سال 1393 12:47
روزی به صفحه ی دل روی تو میکشیدم خود را به هر خیالی سوی تو میکشیدم با کلک خود به زحمت شاید که وا رهانم دل را من از شکنج موی تو می کشیدم زنجیر روی زنجیر، مخلوط مشک و عنبر موی تو می نوشتم، بوی تو می کشیدم ذکر و نماز و تسبیح بیهوده بوده ما را باید که جان و دل را سوی تو می کشیدم مهپاره ها به چشمم پتیاره جلوه می کرد هر...
-
شهریارم.... غزل سیزدهم
پنجشنبه 2 بهمنماه سال 1393 07:32
ما شهریار شهر پر غوغای عشقیم پا تا به سر، سر تا به پا معنای عشقیم در ابتدا عشق آمد و در انتها عشق ما نقطه ای در دفتر طغرای عشقیم منصورسان ذکر انالحق داده ام سر در پای دار معرفت عیسای عشقیم از عقل و دین و دانش و مذهب گسستیم مجنون صفت در کوه و در صحرای عشقیم فرسوده شد از عقل خودبین خاطر ما با نقد عمر خویش در سودای عشقیم...
-
تا آمدنت...
چهارشنبه 1 بهمنماه سال 1393 17:16
تا آمدنت من و باران و پنجره سر خیالت را گرم می کنیم. تو هم زودتر بیا که عمر لاله ها کوتاهست و دلم را به خانه بیاور که چشم هایم گوشه گیر دست هایم دم ِ گریه اند!
-
دست هایت...
چهارشنبه 1 بهمنماه سال 1393 17:15
دست های تو در من تکثیر می شوند در شاخه های بی شمار و چشمانت شکوفه می زنند در آبی بی حصار آسمان سایه ات قلب مرا در آغوش می گیرد عطرها بالا می روند بهار سراسیمه می دود دنیای تو را میوه می دهد و پرندگان جهان تو را در من لانه می کنند که از گلویشان بوی خوش زن می آید در نغمه های ابدی!
-
تو...
چهارشنبه 1 بهمنماه سال 1393 17:13
مثل دانه ای در سیب با هزاران باغ میوه در قلب من تو پنهانی!
-
چشم هایت...
چهارشنبه 1 بهمنماه سال 1393 17:13
بگذار از چشمهایت بنویسم چشم هایت حرف که می زنند لب هایم سکته می کنند!
-
ماه من ... غزل دوازدهم
چهارشنبه 24 دیماه سال 1393 20:54
روزی اگر از پیشم آن برگشته مژگان بگذرد از شوق رخسار مهش اشکم ز دامان بگذرد تصویری از آن دلبر سیمین بر لاغرمیان گر زاهدی را در نظر آید ز ایمان بگذرد استاره ی اقبال من رو در غروب آرد شبی کان نازنین با غمزه از پیشم خرامان بگذرد دلداده را هرگز مگو از هجر آن زیبا صنم اشکش به دامان درچکد آهش ز کیوان بگذرد آرام جانم رفت و من...
-
ماه من ... غزل یازدهم
جمعه 19 دیماه سال 1393 02:02
نشسته پیش من آن ماه دلفروز امشب خدا کند که نیاید دوباره روز امشب شب است و مجلس انس است و یار من اینجاست اگر که روز درآید دلا بسوز امشب تمام عمر امید تو امشب است ای دل ز هر چه هست دگر چشم خود بدوز امشب حسود گو که بمیرد ز رشک این مجلس رقیب گو که کشد آه سینه سوز امشب جحیم خانه ی غیر و بهشت محفل ماست اگر که روز قیامت کند...
-
غم تو ... غزل دهم
جمعه 19 دیماه سال 1393 02:01
کرده غارت غم عشق تو شکیبایی را داده بر باد فنا دفتر دانایی را گنج حسن تو به ویرانه ی دل پنهان شد دل شیدا چه کند این همه دارایی را حسرت دیده اگر غیر رخ خوب تو بود چه کند بی رخ تو قوت بینایی را زندگی نقش خیالیست همانند سراب اعتباری نبود عالم رویایی را عقل در مدرسه ی عشق چه جایی دارد گر نبندم چه کنم دفتر دانایی را
-
چشم من... غزل نهم
جمعه 19 دیماه سال 1393 01:58
همه شب ز آتش دل چشم پر آب است مرا تا سحر سوختن و حال خراب است مرا چه خور و خواب کسی را که به غم در بند است زندگی بی رخ او پر تب و تاب است مرا چه توان گفت ز حرمان و ملالت وقتی عشق هم مایه تشویش و عذاب است مرا این جهان تنگ تر از لانه ی موری است به چشم وین فلک زودگذر همچو سراب است مرا جای آسایش و شادی همه رنج است و الم...
-
رها... غزل هشتم
جمعه 19 دیماه سال 1393 01:50
ای رقیبان همه تنها بگذارید مرا عاشقم واله و شیدا بگذارید مرا برده از من دل و دین کافرک ترسایی ببرید و به کلیسا بگذارید مرا با من از نیک و بد خلق مگویید سخن بی دلم بهر تماشا بگذارید مرا به ره عقل مخوانید مرا از ره عشق بروید و به همین جا بگذارید مرا ز کنشتم به سوی کعبه به خواری مکشید من که آزاده ام اینجا بگذارید مرا من...
-
پری پیکر...غزل هفتم
دوشنبه 15 دیماه سال 1393 22:32
تا به رویت ای پری پیکر نقاب انداختی عالمی را زین سبب در اضطراب انداختی در بر چشم رقیبان پرده افکندی به روی لکه ی ابری به روی آفتاب انداختی تا که خورشید جمالت جلوه گر شد در میان انقلابی در میان شیخ و شاب انداختی بس که پیچاندی سر زلف نگارینت به ناز عاشقانت را همه در پیچ و تاب انداختی شانه را با زلف کافر کیش کردی آشنا از...
-
تا تو دارم....غزل ششم
یکشنبه 7 دیماه سال 1393 01:10
تا به زانو رمق تا که به تن جان دارم صد هزاران گله زان زلف پریشان دارم هرکس از ساخته ی وهم خود آیینی ساخت من سر زلف تو را رشته ی ایمان دارم تو و بیماری چشمت، من و بیماری دل از دو بیمار غم و رنج فراوان دارم گر خیال تو شود همدم من هر شب و روز نه غم از درد و نه اندیشه ی درمان دارم تا دگر با من و دل حسرت رویت چه کند ترسم...
-
چه کنم؟ ... غزل پنجم
چهارشنبه 3 دیماه سال 1393 22:20
دیده از هجر تو جیحون نکنم پس چه کنم؟ خویش را عاشق و مجنون نکنم پس چه کنم؟ دل بدان زلف پریشان ندهم بر چه دهم؟ در شب تیره شبیخون نکنم پس چه کنم؟ سر به پای تو پریرو ننهم بر چه نهم؟ دل ز عشق تو به هامون نکنم پس چه کنم؟ سخن از چاه زنخدان نزنم از چه زنم؟ سجده بر آن رخ گلگون نکنم پس چه کنم؟ محو آن نرگس شهلا نشوم پس چه شوم؟...
-
گل ما ... غزل چهارم
چهارشنبه 3 دیماه سال 1393 01:05
ای گل مرنج از من که من میمیرم از رنجیدنت روزی بپرس احوال من، شادم کن از پرسیدنت هر چند که پیر و خسته ام، چشم از دو عالم بسته ام عمر دوباره می دهد، ما را دوباره دیدنت آن بی وفایی های تو ترسم کشد آخر مرا از دوستان دل کندن و با دشمنان گردیدنت آیا کند عمرم وفا آیا شود بینم تو را با اهل دل خو کردن و از غیر دل ببریدنت ترسم...
-
روی یار ... غزل سوم
دوشنبه 1 دیماه سال 1393 22:49
هر که بیند دهان خندانش آفرین میکند به یزدانش دل و دین میرود به آسانی به سر زلف کافرستانش گر یکی بوسه ام دهد زان لب می کنم عقل ودین به قربانش با نگاهی دلم ربود از کف ای بنازم دو چشم فتانش رشک خورشید و بهتر از ماه است چهره ی روشن و درخشانش گر بود فرصتی مرا شاید چون همایون شوم غزلخوانش امروزانه های احسان بتاریخ اول...
-
ناز من غزل دوم
یکشنبه 30 آذرماه سال 1393 13:10
ز روی ناز و تنعم نظر مکن ما را ز خیل منتظرانت به در مکن ما را به دست باده مده زلف پرشکن ای جان دوباره بهر خدا در به در مکن ما را دل شکسته ام از نو بهانه می گیرد کرامتی کن و از این بتر مکن ما را مزن ز ناوک مژگان دوباره تیر بلا جریحه دار از آن نیشتر مکن ما را کشیده ایم ستم در حیات خود بسیار حذر ز روز قیامت دگر مکن ما را...
-
ای پریزاده بیا. .. غزل اول
یکشنبه 30 آذرماه سال 1393 13:04
مردم از حسرت روی تو پریزاده بیا به سوی ساده دلان ای مه من ساده بیا برمگرد از من شوریده دل ای طالع سست شرمگینم مکن ای بخت خداداده بیا من که تسلیم دو ابروی توام دست قضا هر چه خواهد بکند ای بت آزاده بیا همه آفاق اگر از تو بنالند رواست تو ستمکاره ای ای شوخ پریزاده بیا من ز چشمان تو مخمورم و از باده چه سود بهر تسکین دل زار...
-
من
جمعه 21 آذرماه سال 1393 07:21
مَن !!! گنگ ترین و بیگانه ترین واژه با من است این من... سرزمینى با وسعت تمام علامت سوال هاى دنیاى هریک از من هاى عالم... تنها دو حرف : م ، ن مملو از تهى ! منِ خود را عمیق تر بنگر! شاید نیاز به مرمّت داشته باشد ... شاید باید دستى کشید بر سرش و غبارهایش را روبید... بشکن آن دژ سنگى را ! ظریف تر بنگر، او چنانِ کودکى...
-
من
جمعه 21 آذرماه سال 1393 07:20
در ان مدت نگاه دریده ای ، پشت چشم نازکی ، نگاه تلخی هیچ یک را ندیدم...حرف ناحقی هم نشنیدم...بی انصافی هم در حقم روا نشده...بی وفایی هم ندیدم...بی معرفتی هم ایضا آنچنان پررنگ نبوده... سکون و درجا زدنی هم برایم نبوده ، حرکت داشتم به پیشرو و فرداها...دروغ و ناروا و غر و غیبتی هم نشنیدم...عشقی هم برایم در کار نبوده که...