هر که بیند دهان خندانش
آفرین میکند به یزدانش
دل و دین میرود به آسانی
به سر زلف کافرستانش
گر یکی بوسه ام دهد زان لب
می کنم عقل ودین به قربانش
با نگاهی دلم ربود از کف
ای بنازم دو چشم فتانش
رشک خورشید و بهتر از ماه است
چهره ی روشن و درخشانش
گر بود فرصتی مرا شاید
چون همایون شوم غزلخوانش
امروزانه های احسان
بتاریخ اول زمستان نود و سه
چقدر زیبا
چقدر خوش ذوق
عجیبه میتونی وقت بذاری و همچین چیزایی بنویسی