رگبار پائیزی هم آغوش با دریچه ی ذهنم
مغشوش از توهمی سرد
بر شیشه ی نگاه بی روحم
ها میکند نوازش تند نگاهت را
---
با مخاطب خاص
گمراه تر از دلخوری غنچه از ستیز بــــــــــــــــــاد
حسادت ِ ثانیه هاست بر نازکی ِ عمر ِ نجابتش
---
دلنوشته های امروزانه
دور مبین
هراسم از فاصله ها نیست .
سکوتم
خلوت از غمی ست
که دیگر میدانم دست از سرم بر نخواهد داشت .
میخواهد برای همیشه دست در دست تو
برای آنکه دلش به آمدن محتاج است
نغمه های روشنی را
به تن عشق
جاودانه بخواند .
بوی آشنای تو
در تمام وجودم می پیچد .
چشمانم را که می بندم
نفسهایت را میشنوم .
هوا سرد است و نقش گرم لبهایت
مرا به خوابی که آرزویش را دارم می کشاند .
چه خوشبخت است
قلب قناری در قفس
وقتیکه می داند
نقش آرزو نه در پریدن است و نه در خواندن
در دستان عشقی مطمئن جا دارد .
چگونه با کدامین آهنگ
به خدای آسمان بگویم :
که اگر چشمانت را ببرد
من تاریکترین شب جهان میشوم .
من بی آنکه در ظلمت جانم برای آواز دلت
آهنگی باشم اما
به نور چشمانت محتاجم .
اگر خدای عشق هیچگاه بر رد نگاهم بوسه ای نکاشته است
از آنروست که
سالهاست به روی ماه چشمانت
از سجده بر نخواسته ام.