همه شب ز آتش دل چشم پر آب است مرا
تا سحر سوختن و حال خراب است مرا
چه خور و خواب کسی را که به غم در بند است
زندگی بی رخ او پر تب و تاب است مرا
چه توان گفت ز حرمان و ملالت وقتی
عشق هم مایه تشویش و عذاب است مرا
این جهان تنگ تر از لانه ی موری است به چشم
وین فلک زودگذر همچو سراب است مرا
جای آسایش و شادی همه رنج است و الم
خون دل جایگزین می ناب است مرا
تا مگر خویش رسانم به مراد دل خویش
همه روز و همه شب جهد و شتاب است مرا
ای همایون نبود ملک جهان جای درنگ
چون که باید بروم پا به رکاب است مرا