و من بخاطر تو
دلم را دوست می دارم
آنسان که گل ها
بخاطر باران می خوانند
ابرها
بخاطر بادها می رقصند
و رودها
بخاطر دریا در راهند
من این پروانگی را
در هوایت دوست می دارم
در التهابی که انگاری
تو آخرین گل دنیائی !
این بهارها می آیند و
این بهارها می روند
موعد تحویل دل من امّا
صدای پای توست که می ماند
و من دلم
در کوچه های اتنظار تو جاری ست
تا هنوز !
این شمع ها
دلم را روشن نمی کند
کجاست
آبُ آفتاب چشم هایت ؟!
کو بوی سیبُ
جوانۀ ریحان دست هایت ؟!
بهار من فصل اتّفاق توست
از پشت دلتنگی یاس ها
همیشه
صدای پای تو می آید !