می گویند
قلب ها غیر ارادی می تپند
و پلک ها
بی آنکه بخواهند می زنند
و چه می دانند
خیال ات چه سان
نظم دلم را به هم می ریزد
و زیبائی ات
چگونه چشمانم را
به تو خیره می کند
آشوبی ست حضور عطر تو
در نفس خیال من !
عشق تو شاعریست
و من با نام مستعار دل
از چشم تو شعر می چینم!
وقتی چشم هایم
به ناچار می خوابند
به رؤیای تو می افتند
تا لحظه ای
چشم از تو بر ندارند!
چشم هایتکلاه سرم گذاشتدمن به احترام ِ چشم هایت کلاه از سر برداشتماین به آن در!
منی که از چشم ِِ توچایی که از دهان تو اُفتادن راتجربه می کنند مثل ِ سیبیکه از باد و سرمای ِ ناگزیر فروردین ماهگاهی اُفتادن هم تجربه می خواهد