سحر...

برای زندگی بود
که همنشین دل شدیم
به خاطر نفس گرم عشق
در وسعت حرف قسمت شدیم
برای بوسه باران
به گونه های درد
هوس نگاه را در امتداد سفر راه دادیم
به خاطر تپش بی قرار رهایی
در ابتدای سحر
دوباره شانه ها را تکاندیم
برای همین نفس
در التهاب دوتن
یکی شدیم
و مهربانی را
به دیدار فاصله ها آشنا کردیم
برای تو
جهان مکرر عشقم
و
برای آدمیت بود
که انتشار عشق را
مکرر کردیم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد