از محبت طعم کالی مانده است
از دل انسان سفالی مانده است
کشته اند این قوم روح یاس را
دختر دیوانه احساس را
هر که زیبا بود زجرش می دهند
هر که زشتی کرد اجرش می دهند
عشق در اینجا شبیه هاری است
عشق اینجا مثل یک بیماری است
هر که یک شب مهربان شد صبح مرد
عشق هر جا آشیان زد تیر خورد
عشق من ما را به مسلخ می برند
بعد هم اجساد ما را می خرند ...
امیر سعادتی زمت این شعرو کشیده .من که نمیدونم از کیه ....
سلام خیلی قشنگ بود