یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد...
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد...

دست بالا بردم
تا که دستان پر از خواهش من را شاید
مهر او دریابد
بارها خوانده ام او را اما
او مرا می شنود؟
و میان همه هستی بی پایانش
او مرا می بیند؟
در جهانی که هزاران مه و خورشید در آن ناچیزند
ذره را راهی هست؟
......
بارش ابر سپید
تاری پنجره وهم مرا می شوید
کهکشانی به دل پنجره ام جای گرفت
و خدایی به دل کوچک من
قاصدی در راه است
و پیامی از نور
می توانی که بخوانی تو مرا
من تو را می شنوم،می بینم
میل جاری شده در خواندن تو
پاسخ ماست
رود با میل خودش جاری نیست
جذبه مهر فراخوانده ز دریا
سبب جاری رود
دست خالی مرا نور اجابت پر کرد
چشم نمناک مرا
گریه شوق
بی مخاطب خاص
هوبرت
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 ساعت 03:43 ب.ظ