کاشکی...

باز تو میآی به خواب من دلخوشی شبام باشی
کاشکی میشد تو بیداری کنار لحظه هام باشی

کنار اون پنجره ی سبز و قشنگ رو به باد
گلای اطلسی رو به من بگو یادت میآد؟

یادت میآد اون قدیما تو سادگی گم میشدیم
چه همصدا و همزبون قاطی مردم میشدیم

حالا ببین از اون زمون شکسته بال هر دومون
نگو رسیدی به جنون منم شکستم تو بدون

منم شدم اسیر شب اسیر خواب گریه ها
زندونی تو خاطره ها وای از حصار لحظه ها

کاشکی بیای دوباره باز زندگی معنا بگیره
مثل قدیم دستای من تو دست تو جا بگیره
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد