کاش...

 
چه صمیمانه و  بی پرده سخن میگفتی
دیشب اسرار دلت را که به من  میگفتی
تا سحر یکسره گل گفتی و گل میگفتم
من از این بخت بلند تو زمن میگفتی
با کلامت سخن از سردی دل می راندی
با نگاهت ولی از شعله زدن میگفتی
صبر یخواره من اب شد از هرم حضور
و تو بی واهمه از اتش تن می گفتی
و تو خورشید چه مید که برای دل من
لااقل ان سحر از سر نزدن میگفتی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد