نه شکفتم سالی
سرودم فصلی نه
نه خوشی درماهی
نه زبختم به کامم روزی
نه زمان یارم شد
نه زمین گورم شد
نه فلک رونق آمالم شد
نه شکستم در باد
نه شدم یک دم شاد
من شدم روحی سرد
باهمه بیگانه
پیشتر پروانه من پرازشوروحرارت بودم
بعدها ملتهب ازمشعل بی سامانه
نگداختم زغم و حّدت ظلم وبیداد
نشکستم درباد نشدم یک دم شاد
زورق حس لطیفم به گرداب فتاد
نگرفت پهلویی
ننشست بر کوهی
نگرفت دست به سکّان دل من نوحی
نگشودم بالی
نشکفتم سالی
نه دگر مانده به دل احوالی.