قلب من یخبندان
خونم اما جوشان
دست مهروگرمی مانده اما در جان
دلم از سنگ شده
می طپد بیهوده
قلب من که سهل است‘مهر کمرنگ شده
فکر من آشفته
روحم اما شاد است
زخم بیداد زمان بر تنم جان دادست
لب من می خندد
دل ولیکن لرزان
رنج همنوعانم آه ندارد پایان
((چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم))
ظلم دگر ویرانست گر همه ما بشویم