می کشم قفس
درونش پرواز
می کنم نغمه
می شوم یک ساز
چرا کنم مطرح؟
قفس کنم آغوش؟
غم کنم آواز
گوش ها شود پر نوش؟
به چه می کنند اندیشه؟
ز چه رو می کنند آزارم؟
کیف و کوکشان از چیست؟
قفسی بر سرم شود آوار؟؟؟
کاش میشدش روزی آوار!
بهر آزادی نویدی بود
شایدم مرگ باشد! اما باز
بهر آزادی مسیری بود
بار ها میله ها را شماریدم
بار ها فاصله ها را نوردیدم
بارها در میان هر میله
اندکی سر بزرگ دیدم!
باز اندکی می پریدم من
تا که شاید میله ها کنم غمناک
چند تاشان آشنا گردند
دل سنگشان شود چون خاک
فاصله کمی شود نزدیک
دوستی را کنند آغاز
از میان این کمی دوری!
برون شوم
کنم
پرواز!!!!!