چشمان تو
شهلای
شهر بود
که شب ها شور مرا به شوق می آورد
و مژگان تو قاتلم بودند
که زنده به خون آلود شدم
دود شدم
کنار پای" شیوای" رقّاصه
مهاراجه ی پاک من!
دستان تو عجب هرم تابستان را رقم می زد
و گونه های تو گیلاس ها را
تو را شبیه بودا
نه... بیش تر از آن می پرستمش...
تا این جا...
تو راوی مزخرف من بودی
که شاعرش،رقّاصه اش را حدزد
راوی احمق شعر من که نمی دانی
چگونه دوستم داری
چه قدر دوستم داری
که مرا پر کشیدی