انگار کسی در خاطراتم
دری را گشود.
صدای اعتراض در
مرا به پشت پنجره کشاند.
او از کوچه گذشت
و تمام برگهای پاییزی را با خود برد
از سر کوچه که پیچید
التماس ها یخ بستند و
برف بارید...
برف بارید و
همه جا سپید شد
به جای قدم های او.