انکار چرا ؟؟؟ همیشه عاشق لحظه های آخرم که با هزار دلهره باید رفت سراغ اصل مطلب ...
یکسری مفاهیم وجود دارند که تا فیلسوف نباشی نمی توانی درک درستی از آنها داشته باشی ... در ک درست از وجود ، هستی ، ...
حالا
تکلیف تو چیست که .... هم نیستی چه برسد به فیلسوف ؟؟؟فکرت درگیر می شود
و یک مدتی گرگیچه(یا به قول من گو گیجه) وصف ناشدنی می گیری و اگر شانس
با تو یار بود برمی گردی به زندگی عادی سابق !!! اگر هم بدشانسی ات تا حدی
است که حتی تو فنجان قهوه ات هم سایه بختک افتاده باشد که حسابت با کرام
الکاتبین است و می افتی تو یک سیکل معیوب که پایانی ندارد ...
البت این
فنجان قهوه را محض دور هم خوش بودن نوشتم و گرنه باید د ر ِ(درب ) دنیا یی
که آینده را توی یک فنجان نقش می زنند گـل گرفت به کسر گاف !!!
حالا این همه صغری و کبری چیدن چه ربطی دارد به اصل مطلب ، تقریبا تو مایه های ربط یک چیزیست به شقیقه !!!
(چون اصولاً مطلب بالا هیچ ربطی ندارد به مطلب پایین )
شاید تدارک یک مهاجرت را بینم ... البت از نوع مجازی ...
یعنی
یک جورهایی با یک کوله پشتی از تجربه دوستان که در این مکان یافتم،
پاسپورت بر دست بروم یک گوشه بلاگستان و جل و پلاسم را ولو کنم و زندگی
خارجکی جدیدی را شروع کنم ... شاید
شاید هم یک کارهایی کردم که خودم هنوز نمی دانم ...
هر چه کنم و نکنم ، چاق سلامتی خواهم داشت با آنانکه خواندن وبلاگشان جزیی بود از کارهای روزانه ام ...
یه جایی خوندمش
سلام آقا احسان . یه مدت از شر من راحت شده بودی بهت خوش میگذشت؟!
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
خیلی دلم براتون تنگ شده . نمی دونم امسال هم باز برگزار میشه و اینکه اصلا قسمت میشه .
سلام . خیلی خوشحالم که دوستی مثل تو دارم . باید ببخشی پیامک قشنگ به ذهنم نمی رسه معمولا .