از بهانههای خود عبور میکنم
روی اولین صندلی
باغ بوی علفهای نمخورده را میگیرد
اینجا همیشه کلاغها هستند
کلاغهای دربهدر
نه شکل من
نه شکل هندسی تو
امروز آوارهام
آنقدر که مزه ی سیب را نمیفهمم
تو شانههایت نمیلرزد
مهم نیست
امروز کدام درخت به بلوغ میرسد
و سیب سقوط میکند
و گلهای دامن دختر مشوّش میشود
صندلی روبهرو
کاش برای تو بود
انبساط نبودن
تا گلوگاه درخت بالا میرود
و در یک صدا متلاشی میشود
بوی تند علفها
کلاغها رفتهاند
صندلی روبهرو خالی است...