در کلام نمیگنجی،
به آغوشم بیا
وبر پیکر خیس دلهرهها
نقش سراب بکش ....
می دانی!
این کلمات
طعم رنج آلود عشق را
چشیده اند
و در نیمه شب های عاشقی
تن به تُرد ی نسیم
سپرده اند ...
کسی به باران عادت نمیکند
هر بار بیاید
خیس میشوی.
آرزوهایت بلند بود
دستهای من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این همه
فراموشم مکن
وقتی بر صندلی فرسودهات نشستهای
و به ماه فکر میکنی
*قیصر امین پور