بانو...

میان همهمه ی مردمی که آمده اند تو را مشایعت کنند تا آسمان

من مانده ام و دلی که در حسرت ِ بوسه هایت عزلت نشین است

شرمسارم بانو

شرمسار آن لحظه که نفس هایت را همراه نبودم

ماه آسمان من

برای یافتنت هر کوی و برزنی را گذر کردم 

یافتنت چه سخت بود

و سخت تر 

دیدن ِ جسم خسته ات که دوری َ م را تاب نیاورده ،  دل به آسمان داد

*حال بگو با این چشم ها که بی تاب از دست دادنت ، شب و روز می بارند چه کنم ؟*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد