میان همهمه ی مردمی که آمده اند تو را مشایعت کنند تا آسمان
من مانده ام و دلی که در حسرت ِ بوسه هایت عزلت نشین است
شرمسارم بانو
شرمسار آن لحظه که نفس هایت را همراه نبودم
ماه آسمان من
برای یافتنت هر کوی و برزنی را گذر کردم
یافتنت چه سخت بود
و سخت تر
دیدن ِ جسم خسته ات که دوری َ م را تاب نیاورده ، دل به آسمان داد
*حال بگو با این چشم ها که بی تاب از دست دادنت ، شب و روز می بارند چه کنم ؟*