بر پیشگاه قدم های تو از غزل باختگانم اما به غزل دل باخته ام ... بیا تا انتهای همیشه ی فاصله ها حریر سپید شعرم رودخانه ی صورتی جاری از لبخندم وساز صدای پریشانم در انتظارند مرا در بن بست احساساتت به اندازه ی فاصله از سرزمین دور تا پایتخت عشق پنهان کن می سوزاندم حریق آبی عشق تو تندیس تنهایی مرا آبی تر بسوزان! تا انتهای حیرت کوچه تنها کنارم بمان
تو فقط بمان...
فکر کردی همین چیز کمیه؟!