بمان...

بر پیشگاه قدم های تو
از غزل باختگانم
اما
به غزل دل باخته ام
...
بیا
تا انتهای همیشه ی فاصله ها
حریر سپید شعرم
رودخانه ی صورتی جاری از لبخندم
وساز صدای پریشانم
در انتظارند
مرا در بن بست احساساتت
به اندازه ی فاصله از سرزمین دور تا پایتخت عشق پنهان کن
می سوزاندم
حریق آبی عشق تو
تندیس تنهایی مرا
آبی تر بسوزان!
تا انتهای حیرت کوچه
تنها کنارم بمان
نظرات 1 + ارسال نظر
سیاه یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ب.ظ

تو فقط بمان...

فکر کردی همین چیز کمیه؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد