اگر ... اگر ... اگر ...

اگر نامه ام با تو آغاز می شد،

اگر دفترم با یک اشاره تو باز می شد،

اگر دستهایم با نفس تو گرم می شد،

اگر دلم با لبخند تو نرم می شد،

اگر پشت درهای بسته نبودم،

باز می توانستم همسایه یاس باشم

یا همبازی پروانه ای با احساس باشم.

اگر افتادن برگ را باور می کردم،

اگر آمدن مرگ را باور می کردم،

اگر از عشق غافل نمی شدم،

اگر این همه عاقل نمی شدم

 اگر تپش قلب تو رو فراموش نمی کردم،

اگر فانوسهای خاطره را خاموش نمی کردم،

اگر با اتفاقی که افتاد نمی رفتم

و اگر از یاد تو چون باد نمی رفتم

باز می توانستم با تو آغاز شوم

یا درون غنچه بمانم  و راز شوم.

چند وقته اینو می خواستم بگم ولی نمی شد...

دل خوش عشق شما نیستم ای اهل زمین
به خدا معشوفه من بالایی است

 

میخوام امروز براتون یه چیزایی درباره ی عشق و دوست داشتن بنویسم.. امیدوارم که خوشتون بیاد... خوب این هم از همون چیزها....

 

دوست داشتن چیست؟؟ آیا دوست داشتن و عشق یکی هستند؟؟

 

عشق مجازی و دوست داشتن هرگز یکی نیستند... عشق در مقام مجازی یک جوشش کور

است . پیوندیست از سر نابینایی و دوست داشتن پیوندیست خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.

عشق از غریزه آب میخورد و هرچیز از غریزه آب خورد بی ارزش است .

دوست داشتن از روح طلوع میکند ، تا هر کجا روح ارتفاع دارد.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و سالها بر آن تاثیر میگذارد و دوست داشتن در ورای سن و مزاج..

عشق یک فریب بزرگ و قوی است ، دوست داشتن که صداقت صمیمی...

عشق خشن و تند است و در عین حال ناپایدار و سرشار از اطمینان ....

عشق نیرویی است که عاشق را به سوی معشوق میکشاند و دوست داشتن جاذبه ایست در دوست که هرچند هم که براو پشت کند به رسم وفاداری باقی میماند ...

عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست ...

عشق لذت جستن و دوست داشتن پناه جستن است.

عشق جا به جا میشود ، سر میشود ، میسوزاند ، دوست داشتن از کنار دوست خویش بر نمی خیزد ...

سرد نمیشود که داغ نیست ، نمی سوزاند که سوزاننده نیست ...

در دوست داشتن بوی خیانت به هیچ وجه به مشام نمی رسد ولی در عشق خیانت را به وفور میتوان یافت....

 

 

و حالا عشق واقعی (معنوی)...

 

والاترین صفت خداوند عشق است ، عشق معنوی عظیم ترین و ماورایی ترین نیرو در همه کائنات است .

صفات الهی از مجرای عشق همچو آفتاب صبح می درخشند.

اگر بتوانی عشق را بدون قید و شرط به درون قلبت را دهی ، هر آنچه در عالم هستی وجود دارد جذب تو میشود.

اگر حقیقت خلوص در عشق را یافتی ، بدان که خداوند تا ابد با توست ...

عشق قلب را الهام می بخشد و ابتدا در قالب عشق انسانی ظاهر میشود،

این عشقی است که در طلب خدمت معشوق ، همسر ، فرزندان، بستگان، دوستان و ایده آل های انسانی است...

آنگاه  قلب با از خود گذشتگی و ایثار تصفیه می شود و عشق آن را تصاحب میکند...

عشق جوهر و روح زندگی هر چیزی و هر کسی است که در جهان هستی حضور دارد.

اما خود بی تغییر و لایزال است. عشق والاترین و باارزشترین کالاهاست و ریشه در خانه ی خدا دارد.

عشق در هر دلی که شکوفه کرد ، روح به عالی ترین درجات کمال رهنمون میشود.

در قلبی که منزلگاه عشق است، همه ی فضائل نیکو و نیکی ها وجود دارند و همه ی خصلتهای زشت و ناپسند پژمرده شده ، می میرند.

میگویند عشق مرزی ندارد و حدی نمی شناسد، به هیچ شرطی محدود نمیشود و همانند منشاء خود، خدا، در تمامی جنبه های منفعت بارش حاضر مطلق، قادر مطلق و عالم مطلق است ...

هر جوانه ای  از عشق که دردل عاشق برمی خیزد ، با خود پیام شادی و شعف از جانب معشوق به ارمغان می آورد و هر فکری که بر چنین قلبی خطور کند ، نشانی از علمی نیک و خدمت به معشوق به همراه دارد و خلاصه فلسفه حقیقی عشق این است که عاشق را به نواحی متعالی عشق رهنون کند و راه را بسوی ورای اقالیمی که در آن تزویر، کذب، و هر چیز نادرست دیگر پیدا میشود ببندد.. پس کسب دانش و کاربرد عشق در عالی ترین گنبد بهشتی یعنی رستگاری کامل و حقیقی است.

 

یک چشم زدن غافل ازآن ماه نباشیم            شاید که نگاهی کند اگاه نباشیم




بی مخاطب خاص

و باز هم ...

دلم می خواست دست مرگ را از دامن امید ما کوتاه می کردند
در این دنیای بی آغاز و بی پایان
در این صحرا که جز گرد و غبای از ما نمی ماند
خد زین تلخکامی های بی هنگام بس می کرد
نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد!
نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان می داد
نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد
همین ده روز هستی را امان می داد
دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان می داد!

بس است...

عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
بس است..................

کاش...

 
چه صمیمانه و  بی پرده سخن میگفتی
دیشب اسرار دلت را که به من  میگفتی
تا سحر یکسره گل گفتی و گل میگفتم
من از این بخت بلند تو زمن میگفتی
با کلامت سخن از سردی دل می راندی
با نگاهت ولی از شعله زدن میگفتی
صبر یخواره من اب شد از هرم حضور
و تو بی واهمه از اتش تن می گفتی
و تو خورشید چه مید که برای دل من
لااقل ان سحر از سر نزدن میگفتی

با تو یا بی تو....

بی تو ای دوست قایقی گم کرده راهم
بی تو ای دوست تک درختی بی پناهم
با تو ای دوست عاشقم عاشق ترینم
ای پناه آخرینم با تو خوشبخت زمینم
 بی تو ای دوست خانه تاریک است
و تنها در فراقت خفته بر تین سخن ها
در دو دستم جایه دستایه تو خالی
در نگاهم یاده چشمای تو جاری
عاشقم عاشق ترینم ای پناه آخرینم
با تو خوشبخت زمینم عاشقم عاشق ترینم ای پناه آخرینم 

اما...

من صبورم اما ...
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم..یا اگر شادی زیبای تورا به غم غربت چشمان خودم می بندم..
من صبورم اما ...
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم..! و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل
یک شبنم افتاده زغم مغمومم..
من صبورم اما ...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم..بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب
وچراغی که تورا از شب متروک دلم دور می کند..می ترسم..
من صبورم اما ...
این بغض گران صبر نمی داند چیست !!......

شاید فردایی نباشد...

اگر قرار باشه ظرف 24 ساعت دنیا به پایان برسه

 تموم خطهای تلفن/تالارهای گفتگو و

 ای میل ها اشغال میشه ... پر میشه از:

 (( از اینکه رنجوندمت پشیمونم من رو ببخش))!

 یا (( تو را عاشقانه می پرستم ))

یا ((مراقب خودت باش)) اما بین این همه پیام یکی از

 همه تکون دهنده تره (( همیشه عاشقت بودم ولی هیچوقت بهت نگفتم))

پس عشق و محبت را

 تقدیم آنکه دوستش داریم کنیم شاید فردایی نباشد ...

ماه من...

ماه در کنج اتاق شب به مهمانی نشست

عاقل از زیبایی اش گردید مست

ماه در عمق نگاهش درد بود   

آسمان صاف و زلال و آه هم

در سینه ی من چون هوایش سرد بود

ماه آن شب مهربان بود و دلم

روشن از زیبایی چشمان تو

گمشده در کوچه ی احساس بود ...

آه افسوس و دریغ ان شب گذشت

بعد از ان شب تازه فهمیدم که آن رویا فقط یک خواب بود

کاش این رویا حقیقت بود ...آه

عشق بود و عاشقی با یک شب مهتاب بود

و یاد تو....

مردی تنهاست

در پی عاقبتش می گردد

و با خاطره گذشته شیرینش

قهوه تلخش را می نوشد

بر فنجان شیشه ای در دستش

چهره معکوسش پیداست

قلبش چند وقتیست

که از سردی و گرمی روابط

به یکباره ترک برداشته

در اتاق خالی

ساعت هم می خوابد

کاغذ از تیزی قلم روی تنش می نالد

و تنها باد حین گذر از پرده او می خواند

در اتاق خالی مردی بی رنگ است

محبت پس انداز دارد

در گوشه لبریز از خواب چشمانش

چشمه مرموزیست

که در خشکی رفتارها آرام آرام

آب روی صورتش می پاشد

در اتاق خالی

مرد هم می خوابد

تا که در خواب ببیند فردا

شده؟...

شده اینگونه شوی مثل  رودی تکرار

رفتنت آسان نیست ماندنت هم دشوار

شده از شدت بغض یک شب از خود بروی

یا که تحقیر شوی زیر فحش رفتار

شده یادت برود که تنفس بکنی

یا هم آغوش شوی لحظه ای با دیوار

منو ببخش...

منو ببخش عزیز من اگه می گم باهام نمون

دستای خالیمو ببین آخر قصه رو بخون

 ترانه ای رو که برات گفته بودم فروختمش

با پول اون نخ خریدم  زخم دلم رو بستمش

همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم

تو عشقتو ازمن بگیر من واسه تو خیلی کمم

بین من و تو فاصله است  یک در سرد آهنی

من که کلیدی ندارم   تو واسه چی در می زنی

این در سرد لعنتی  شاید که نخواد وا بشه

قلبتو بردار و برو قطار داره سوت می کشه

همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم

تو عشقتو از من بگیر من واسه تو خیلی کمم

من واسه تو خیلی کمم

و تو....

چه صادقانه دروغ میگفتی آنقدر که توانستی با سر انگشتان سیاه شب تصویر سپیدی صبح را در آسمان ترسیم کنی چه صمیمانه دروغ میگفتی آنقدر که توانستی ساقه های سبز احساسم را به دستان سرد باد تقدیم کنی و من پیوسته خوشحال بودم کاش همه مثله تو دروغ می گفتن

و تو....

دیشب خواب میدیدم که من و تو با هم  با یه دنیا آرزو

روی شن های ساحل میدویدیم.

اما دریغ که ....

فقط خواب بود

التماس دعا...

بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

 اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ اّلَذی اَنْزَلْتَ فیهِ اْلقُرانَ وَاْفتَرضْتَ عَلی عِبادِکَ فیهِ الصِّیامَ ارزُقْنی حَجَّ بَیْتِکَ اْلحَرامِ فی هذَا اْلعامِّ وَ فی کُلِّ عامٍّ وَ اغْفِرْلَیِ الذُّنُوبَ اْلعِظامَ فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُها غَیْرُکَ یاذَاْلجَلالِ وَ اْلإکْرام

آنتی ویرووس...

سلام

چند تا از دوستان درخواست یه آنتی ویروس خوب کرده بودند که سرعتشون رو پایین نیاره .

این بهترین چیزیه که میتونم تفدیمتون کنم.

بعد از دانلود اجرا کنید.

برای دانلود نرم افزار روی کلمه سپینا کلیک کنید.

سپینا

عمر عبث...

می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ نگاه شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه امید حال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند باد وصال ناله می لرزد می رقصد اشک آه بگذار که بگریزم من عاقبت بند سفر پایم بست می روم خنده به لب ‚ خوینن دل می روم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل.......

عقربه ها تکرار می شوند!
 
پراکندگی ها به نظم می گرایند!
 
و او که در صف آخر ایستاده!
 
فارغ از پوشش دست و پا گیرش!
 
 
آرام آرام جلو می آید!
تن پوش اش را به نسیم می بخشد!
 
و با عریانی ادراکش به باد می گوید:
 
"من خودم نمره بیستم!"

با من بمان...

مرا در آرامش ژرف ات غرق کن، زیبایی بی شکل من!
 
گوشه ابای ادراکی!
 
چشمان نظاره گر بی هدفی!
 
سپیدی پنداری!
 
چشمان حیرانی!
 
پای رفتنی!
 
ماوای ماندنی!
 
برای ابد می خواهم...

خدایا...

بار الهی! موسیقی بودنم را با حضورت موزون کن!

ناکوکم خدا!!! کوکم کن!

مر آنچنان توانمند کن! خدایا! تا با لبانم موسیقی حضورت را بنوزم!

نت های روح بخش بودنت را به قلمم بیاموز! خدا!!!

قلبم را از آلایش ها در امان بدار!

معبود من! قبلم را سزاوار معبودم قرار ده!

 

"در دل من چیزی است!

مثل یک بیشه نور!

مثل خواب دم صبح!

وچنان بی تابم!

و چنان بی تابم!

که دلم می خواهد، بدوم تا ته دشت!

برم تاسر کوه!

دورها آوایی است! که مرا می خواند..."

درد ودلی با ...

زندگی کوتاهه...سعی کنیم خودمون رو ببخشیم.

تکرار هم نمیشه برای همین ارزش ریسک کردن داره.

چیزی نداری که از دست بدی...

فکر کن جوونترین کهکشان چهار ملیون سالشه.

تو فقط قراره هفتاد سال عمر کنی.

بیست و سه تاش هم که همین الان رفته.

از چی میترسی؟ که به آرزوهات نرسی؟ که مطابق انتظار بقیه نباشی؟

نمیدونی هر آدمی تو دنیای ذهنش زندگی میکنه؟

چند بار باید اینو از نو یاد بگیریم؟ اینو که اگر تو به خودت اجازه بدی یعنی دنیا بهت اجازه داده...

اگر تو ببخشی بقیه هم می بخشن...

که دیگران همونجوری تو رو میبینن که تو خودت رو میبینی...

که رفتار دنیا با تو آینه رفتار خودته با خودت.

که با مردم زندگی کن اما برای مردم نه.

واقعا چی تو زندگی ارزش اینو داشت که من خودم رو ...وجودم رو..

اون تیکه لمس روحم رو که داره زنده میشه آزاد نگذارم

آنقدر که دیدن لبخندی برام آنقدر معنی داشته باشه؟

خوشحالم که از دردش نترسیدم...خیلی درد داره...

اما دردش یعنی زندگی...یعنی زنده بودن.

یعنی من توانایی این رو دارم که نترسم از اینکه درد بکشم...

خوشحالم که دارم اینهمه غم رو تجربه میکنم و اینهمه شادی و اینهمه اشک و اینهمه لبخند.

دلم خیلی گرفته اما فکر کن که یاد گرفته ام که دلم برای نبودن کسی بگیره...

زندگی کوتاهه. چند بار از ترس از شکست از شروع راه باز مانده ای؟

گاهی...

تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی


دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی


حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است


که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی


به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را


ز ناچاریست گر هم صحبت ما می شوی گاهی


دلت پاک است اما با تمام سادگیهایت


به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی