بگذار خیال کنند
معشوق من توئی
چیزی که از تو کم نمی شود
در عوض
من سرم را بالا می گیرم
و با لبخند حسود هر عابر
کلاه از سر بر دارشته
روی سینه ام می گذارم
و اینگونه هر روز
یک شهر را
قدم می زنم در تو !