مهم این نیست که
رابینسون کروزوئه باشی و اولین بار پا بذاری توی جزیرهی دل آدما
مهم اینه که
توش کلبه بسازی و ترکش نکنی
پزشکان اشتباهاتشان را به خاک می سپارند و کشاورزان امیدشان را...
راه من ..
نگاه توست ....
پلک نزن !
بی راهه می روم ...
آخر موهایت را طناب دار می کنم
و خودم را با آن دار می زنم.
شاید زودتر به قیامت چشمانت برسم...
دکتر نیستم
امابرایتان ده دقیقه راه رفتن روی
جدول های کنارِ خیابان راتجویز می کنم
تا بدانید تعادل چیزِ مهمی است
امادیوانه بودن قشنگ تر است...!!!
پینه بسته خیالم
ازین همه رؤیا
پروانۀ من ...!
وقت است که بازآئی
از پیلۀ دل
به لمس آغوشم ...
شاید
" تکراری " باشم اما...
شک نکن
تکرار نمی شوم!
اگر تمام ابرهای آسمان هم ببارد
گلهای قالی شکفته نمی شود
و این است قانون زیر پا ماندن ...
چادر شب را سرت کن همسفر تا هیچکس
روی ماهت را نبیند آخر اینجا هیچکس ...
مثل رودی راه افتادیم و نجوا می کنیم
زیر لب : ما عاشقیم و غیر دریا هیچکس ...
من تو را دارم همین کافی است ! دخترهای شهر
روزگاری عاشقم بودند و حالا هیچکس ...
آسمانها را به دنبال تو می گشتیم عشق
در زمین پیدا شدی ... جایی که حتی هیچ کس ...
زندگی کشف است ورنه سیبهایی سرخ تر
سالها از شاخه می افتاد اما هیچکس ...
کوله بارت را مهیا کن که فصل رفتن است
نگاه میکنم...
سکوت میکنی...
سقوط میکنم....!
در عجبند!
از سیب خوردنِ من!
که
از آن فقط " چوبش " باقیست!!
مگر این همه چــــــوب که خوردیم!
از یک سیــــب شروع نشد؟!!
یکنفر در هـمین نزدیکــی ها
چــیزی
به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است
خیالـــت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببــند
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد