دوست داشتنت
گنـــــــــــاه باشد
یا اشتــــباه
گناه می کنم ، تـــــو را
حتــــــی به اشتباه.....!
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
یادم تو را هم آغوش....
زمستان در دلم ابدی ست حتی اگر هزاران بهار
شکوفه دهند
بی تو !!
آدمی همه چیزش به تعادل است
بزارید برایتان مثالی بزنم
گاهی دلت که تنگ می شود
تنگ می شود
همینطور تنگ تر می شود
خوب بدن تصمیم می گیرد این تنگی را جایی
جبران کند
پس باید جای را باد کند
می رود
غم را باد می کند
غم باد می شود
غمباد می شود
وقتی حرفی برای گفتن ندارم ..
وقتی سکوت میکنم
یعنی
با بند بند وجودم
دارم به تو فکر میکنم...
نشستـــه ایــــم و بـــا هـــم نقطـــــه بـــازی می کنیـــــــم
خــــودم و دلـــــــم را میگـــویـــــم!
زبــــــان نفهـــــم نمــــــی فهمـــد قـــــــواعـــــد بـــــــازی را!
تمــــــــام خــــــــانــه هــــــا را بـــــا اســــم تــــــو پــــر میکنـــــد !!!
این شعر به صورت عمودی وافقی یک جور خوانده میشود
از چهره افروخته گل را مشـــــــــــــکن
افروخته رخ مرو تو دگر به چمــــــــــــن
گل را تو دگر مکن خجل ای مــــــه من
مشکن به چمن ای مه من قدر سخن
باد بی ریا می بوسید
نامت را مدام
در حضور گرم دلتنگی ها
من دوباره عاشق خواهم شد
در روزهایی نیامده
بگذار
واژه ها
شعر شوند
همپای نفس های تو...
در کلام نمیگنجی،
به آغوشم بیا
وبر پیکر خیس دلهرهها
نقش سراب بکش ....
می دانی!
این کلمات
طعم رنج آلود عشق را
چشیده اند
و در نیمه شب های عاشقی
تن به تُرد ی نسیم
سپرده اند ...
کسی به باران عادت نمیکند
هر بار بیاید
خیس میشوی.
آرزوهایت بلند بود
دستهای من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این همه
فراموشم مکن
وقتی بر صندلی فرسودهات نشستهای
و به ماه فکر میکنی