اشتباه زیبا...

دوست داشتنت
گنـــــــــــاه باشد
یا اشتــــباه
گناه می کنم ، تـــــو را
حتــــــی به اشتباه.....!


باور...

تو مرا یاد کنی یا نکنی
 باورت گر بشود، گر نشود

حرفی نیست؛

اما...


نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!

...

یادم تو را هم آغوش....

آدمک برفی...


یه شال گردن به زمین افتاده
همیشه
نشانۀ یک آدم ِ سر به هوا نیست
گاهی

آدم برفی ها هم خودکشی می کنند ...

سروناز...

زمستان در دلم ابدی ست حتی اگر هزاران بهار
شکوفه دهند
بی تو !!

دلتنگ همه کس...

آدمی همه چیزش به تعادل است 
بزارید برایتان مثالی بزنم 

گاهی دلت که تنگ می شود 
تنگ می شود 
همینطور تنگ تر می شود 
خوب بدن تصمیم می گیرد این تنگی را جایی
جبران کند 
پس باید جای را باد کند 
می رود 
غم را باد می کند 
غم باد می شود 
غمباد می شود

برای همه کس...

وقتی حرفی برای گفتن ندارم ..
وقتی سکوت میکنم 
یعنی 
با بند بند وجودم 
دارم به تو فکر میکنم...

آدم...

آدم هرچه بیشتر ببیند و بیشتربشنود و بیشتر تجربه کند،

 بیشتر عمر کرده است.

نقطـــــه ...


نشستـــه ایــــم و بـــا هـــم نقطـــــه بـــازی می کنیـــــــم

خــــودم و دلـــــــم را میگـــویـــــم!
زبــــــان نفهـــــم نمــــــی فهمـــد قـــــــواعـــــد بـــــــازی را!
تمــــــــام خــــــــانــه هــــــا را بـــــا اســــم تــــــو پــــر میکنـــــد !!!



وارونگی...


منو از بنـد آویزون کنید

سر و تـه ...
شاید فکرش از سرم بیفته .

دلم...



دلـم مـی خــواهــد
زنـدگـی ام را موقـــت بــدهــم دســــت یــــک آدم دیــــگــر
بـگــــــــویــــم
"تــو بـــازی کــن تــا مـن برگـــردم ، نــســــوزیـــهـا"..

(ماتریس متقارن ادبی)

این شعر به صورت عمودی وافقی یک جور خوانده می‌شود


از چهره افروخته گل را مشـــــــــــــکن
افروخته رخ مرو تو دگر به چمــــــــــــن
گل را تو دگر مکن خجل ای مــــــه من
مشکن به چمن ای مه من قدر سخن

بی عکس...

باد بی ریا می بوسید
نامت را مدام
در حضور گرم دلتنگی ها
من دوباره عاشق خواهم شد
در روزهایی نیامده

بگذار
واژه ها
شعر شوند
همپای نفس های تو...

بیا...

در کلام نمی‌گنجی،
به آغوشم بیا
وبر پیکر خیس دلهره‌ها
نقش سراب بکش ....
می دانی!
این کلمات
طعم رنج آلود عشق را
چشیده اند
و در نیمه شب های عاشقی
تن به تُرد ی نسیم
سپرده اند ...

تلخ...

تمام قندهای توی دلم را آب کردم برای تو تویی که چایت را همیشه تلخ می خوری . . .

باران...

کسی به باران عادت نمی‌کند
هر بار بیاید
خیس می‌شوی.

خوشبختی...

خوشبختی...
همین در کنار هم بودن‌ هاست...
همین دوست داشتن ‌هاست...
در آغوش گرفتن‌ هاست......
خوشبختی ...
همین لحظه‌ های ماست...
همین ثانیه‌ هایی‌ست...
که در شتاب زندگی گم شان کرده‌ایم

بیا...

چشمانم را بستم تا پنهان شدنت را نبینم ...

یک , دو , سه... ده سال می گذرد....

هزار ده شمرده ام و تو هنوز نگفته ای :

بیا....
.
.

ســـرنوشـت...

به ســـرنوشـت بگـــــویــــــید

اسباب بازی هایـــــش بی جان نیستــــند ؛

آدمنــد ، می شکـــــنــــنـد ....

آرام تـــــــــر ... !

آرزوی تو ...

آرزوهایت بلند بود
دست‌های من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این همه
فراموشم مکن
وقتی بر صندلی فرسوده‌ات نشسته‌ای
و به ماه فکر می‌کنی


بهانه...

بهانه بود!
تمام قابها را بشکن.
سراب بود!
تمام راهها را گشتم.
کدام پنجره آیا؟
کدام چشم؟
مرا بخواب دوباره نمیکنی مهمان؟
قسم به حسرت هر روزه ی نگاه دلم
قسم به گریه ی باران
قسم به شب ، به سکوت
دقیقه ای بی تو ، نمیتوانم بود.


بی مخاطب خاص...

من از اینجا خواهم رفت
و فرقی نمی کند
بهار رسیده باشد یا نه
و آخرین خنده مرا
کسی به یاد داشته باشد
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی نمی کند
آغاز فصل چندم سال باشد
و فرقی نمی کند
عقربه ها می گردند
بر مدار ساعت ها یا نه...
من از اینجا خواهم رفت
با تپش قلبی
جامانده
در نبض دلتنگی

من...




آغشته به بوی تو
چون ساقه ی بیقرار ریحان در
باد

بی مخاطب خاص...

من گــمان می کــردم رفتنــت ممــکن نیسـت رفتنــت ممــکن شـد بــاورش ممکن نیست

بی مقدمه...

بی مقدمه آمدی!
راهه دلم را خوب میدانستی
حالا من هستم و تو و دنیایی که باشی هستم ، نباشی ...