می گویند
هر جا گم شدی
همان جا بمان
پیدایت می کنند
و من سال هاست
زیر باران عشق
در خیالت نشسته ام !
ترانۀ چشمانت
چشیدنی ست
با لب هائی که پروانه ها
عطرها را
از دهان گل می نوشند
آسمان باران را
از نگاه تو یاد می گیرد
و گل های صحرائی را
باد از دل من می چیند !
عشق آتش ست
شعله ای سحرآمیز
که معلوم نمی شود
قرار ست قلبت را گرم کند
یا خانه ات را بسوزاند
و عاشق پروانه ای ست
که در اشتیاق نور
به سوختن نمی اندیشند !
هیچ رؤیائی
زیباتر نمی شود
وقتی
فقط مهتاب را تن می کنی
و بوسه هایم را
و زنی که با قلبی عاشق
بی پروا می شود
و دکمه ای
بر تن خیالم نمی گذارد
تا تنها چیزی که خواستنش
در من می ماند
"بیش تر" باشد
وقتی که تو
در بستر اندیشۀ من می خوابی
قلب من معبد من
ایمانم عشق توست
در شریعت چشمانت
باید به عطر گل تیمّم کرد
و در محراب باران
با چترهای بسته
تو را به جا آورد
به قصد قربت آغوشت !
وقتی که دوستت دارم
از همه جا وُ هر طرف می آئی
خانه باغی می شوی
به وسعت آرزوهای گم شده ام
که هر پنجره اش یک ماه دارد
در هر اتاقش
رؤیای خفته ای بیدار می شود
و هوائی که از نسیم چشمانت
همیشه موسم عاشقانه است
کفش هایت پر از شکوفۀ گیلاس
پیرهنت پر از شالیزار
دست هایت
شاحه های سیبُ انار
و آغوشت
چهار فصل بوسهُ عشق
وقتی که دوستت دارم
تو از شبُ بارانُ خاطره می آئی !
برایت آن قَدَر دلتنگم
که از حسادت
پروانه ها را
کیش میکنم از گل ها
این جا
تنها چیزی که دارم
نداشتن توست !
چشم هایت
این شکوفه های گیلاس
سبک تر از نم نم باران
خیال مرا
به افکار عاشقانه می برد
و روح زمستان زده ام را
به چلّۀ تابستان می نشاند
در شعف های گرمُ طولانی
از کجا معلوم
وسط یکی از همین پائیزها
تو نیائی
و چهار فصل سال بهار نباشد ؟!
تقویم ها سر ِ کاری اند
چشم هایم
دو قناری غمگین اند
در دو قفس زندانی
دست هایم
پروانه های ترسانی
که راهشان را
باد دزدید ست
گونه هایم
تالاب گل های گریه اند
آه ! دلم میل تراوش دارد
بی تو این باغ
پر از پائیز ست !
بعد از گل سرخ
چه کسی در دل من
جای تو را می گیرد ؟!
جز چشم تو در خیال شب
هیچ شمعی
جرأت آفتاب نمی کند !
پنجرۀ خیال من
رو به تو باز ست
این جا
همیشه عشق می بارد
تا چشم کار می کند
تکرار تو در باران ست
و صدای شرشر گل ها
که تو را در کوچه می ریزند
می دود دلم تا باران
و من پر می شوم
از اشتیاق لمس قطره ها
این جا
همیشه عشق می بارد
عشق !
میان با هم بودنمان
باغی از یاس های بارانی ست
که هق هق عطرهاشان
تا عمیق ترین جای دلتنگی
به گوش عشق می رسد!
نگاهت که می کنم
هزاران خورشید
از هزاران مشرق
در من آفتاب می کند
و غروب
دورافتاده ترین اتّفاقی ست
که در اقیانوس چشم تو
غرق می شود
برای خواستن ات
همیشه چقدر کوتاه ست
تو را با عشقی بی زوال
در هنگامه ای بی زمان
با دلی دوست می دارم
که چون پاره ای از بهشت
تو تنها فرشته اش هستی
مرا گوشۀ چشمانت
به خاطر بسپار
که از آسمان هم
دوست تر دارم !