می خواهم
سیبی بخورم
شاید،
از قهرش نصیبی برم
محکوم جغرافیای تو می شوم
بدانگونه که می بینمت
نگاه باستانی ات، انگار رنگ روایتی دارد
زیبا می شوی
وقتی، از مهتابی باران سقوط می کنی
در شتاب تو می میریم !
تاریخ، رنگ دیگری دارد
شبیه استخوان های سرزمین کودکی هایت
دلم را به تو می سپارم
از عشق، تا کوچه های سبز آزادی
دستت را به من بده
رسوای تو می شوم!
بازوانت را در من ضرب کن
بگذار
نهایت با تو بودن را
حساب کنم
چهارشنبه ای دیگر و
رد سایه، روشنی کنار تو می ایستد
می بینمت
سرشار از همین روزگاری
فردایی، بر شانه های دیدنت
حاضرم امشب
بیا غیبت کنیم
از کلاس بهتری صحبت کنیم !
نگاه اردیبهشت، به باد می رود و
تو همچنان، در صف رویاهایت، ورق می خوری
" دوستت دارم "
سطر کوچک واژه هایت
خانه، کوچه، خیابان
هنوز، به رسم تو می نوشند
با دل بی قرارت چه می کنند؟
شهر پر از زاویه شده است
زاویه ها نمی گذارند
با خیال ِ راحت
دورت بگردم
ما همه با زندگی معامله می کنیم …!
با خودمان هم معامله میکنیم و با کسانی که دوستشان داریم هم …!
اگر نبخشی ، نمی بخشم
خیانت کنی ، خیانت میکنم
بدی کنی ، بدی میکنم
دروغ بگویی ، دروغ می گویم
و همیشه کوچک می مانیم ؛
بدون تجربه ی زندگی بالاتر و آرمانی تر …!
این را بدانیم که با خوب ، خوب بودن هنر نیست !…
---
امروزانه های من
گاهی وقتـــا یه نفـــر
باعث می شه که حس کنی
چیزی که تـــو رو روی زمین نگه داشته....
جاذبه ی زمین نیست ....
اصلاً عمری تنگی قفس سینه را
تنها برای آن لحظه ای سر میکنیم
که...
بجای دلهایمان
آسمانی یکدست
می تپد!!!
بوسیدمت
مست شدم
یعنی حالا تا 40 روز
نمازم قبول نیست ؟
----
امروزانه های احسان
بتاریخ بیست و چهارم اردیبهشت ماه نود و دو
وقتی نیستی
پایم حوصله نمیکند پایش را ازچشمانم
بیرون بگذارد
----
امروزانه های احسان
بتاریخ بیست و چهارم اردیبهشت ماه نود و دو
صدایت
موعد آمدن چلچله هاست
بی هوا
پر می شوم از آسمان!
---
امروزانه های احسان
بتاریخ نوزدهم اردیبهشت ماه نود و دو
چون دو قوی باشکوه
در برکۀ احساسم
فرود می آیند
و زیر نم نم نیلوفر
دلم را
در امواج آرامش
بالا وُ پائین می برند
و چه ساحل دور ست
چشم هایت ، چشم هایت !