پرنده...

پرنده ای که بال و پرش زخمی بود
در آفتاب ایستاد
و خدا را شکر کرد
...
نه به خاطر پرنده بودن
یا گرمای آفتاب
که روی پرش خوابیده
...
به خاطر پاهای کوچکش
که هنوز سالم اند
پاهایی برای رفتن به سمت آفتاب!

...

مدام
دلتنگی به دوش میکشد
پروانه ای که
حلزون زیست!

سفید...

خواب ها سفید
بالشت ها سفید
دیوارها سفید
رختخواب ها سفید
.
.
.
.
روزهای وایتکس خورده ی عید :)

دوست...

با گلوله برفی ام
تمام کوچه ها را گشتم
به دنبال یه دوست
برف بند آمد
گلوله ای نماند
کوچه ها تمام شد
دوستی نبود...

کلاغ عاشق...


بیچاره کلاغ ِ آخر قصه
فکر می کنم
اونم عاشق  بود
که هیچ وقت نرسید!

نگاه...

شکوه بی قرار نگاهت
شکوه گر کدام غنود بی تو در من بود؟

تو...

"تو"

 از حضور
 ذهن ابرها لطیف تری
و دستانت پلی ست
میان من و هیچ.....

بیا و ...

شکوفه های سپید و

صورتی 

دیدارت می کنند 

خاطره ای بر پا کن !


خوشی...


مثل خودکشی دسته جمعی نهنگ ها

خوشی ها هم با هم می میرند....

دلبر من...

عاشقان را به لطف لبخندی 

می توان شناخت 

مویی آشفته کن 

میان خاطرم ایستاده ای !

سکوت...

نوشتن خوب است ... ،

حرف می زنی بی آن که یک کلمه حرف بزنی ... ،

در سکوت حرف می زنی ... ،

حرف ِ سکوت می زنی ...


آمدنی...

شمشیر بر می کشی و

به کوچه می آیی 

خونم مباح تو باد

شتاب کن !

امشبانه...

انحنای تن تو

بارانی که میبارد

رد یک عاشقانه ی خیس

در میان یک عادت شیرین

و زمینی که بوی تنت را 

... یک جرعه سر میکشد 

مست میشود وبیمار...


عشق...

بوی عشق 

حکایت باران 

به دوست داشتن ات می آیم و

این هزاره ی تسلیم است!

اعتراف...

گزاره ای برابرت !
زانو به زانویت 
دل دشواری داری 
می گوید عاشقم باش

واگویه چیست؟

واگویه چیست؟

واگویه همان سخنانی است که از دل انسان برمی آید و بی مخاطب بر زمین می نشیند. 

به عبارتی دیگر از زبان دهخدا:

1/ علنی کردن مطلبی که مدتها ناگفته مانده

2/ درد دل 

3/ بیان مکنونات درونی 

سخنان دلم را اینجا مینویسم. برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید با ایمیل زیر در ارتباط باشید:

Fasle.zemestan@gmail.com

یادت...

مَــن و

تــَـنهایی ...

تـَـرسِــمان !!!

فراموشی یادَت،

از خاطرمان است


سلام...

 به خدا فرق ِ زیادیست

 میان ِ همین سلام های ساده ی معمول

   میلرزند بعضی صدا ها

 زیر ِ بار عشقی بزرگ

   وقتی میگویند " سلام "

مرا ببر...

مرا دوباره به آن روزهای خوب ببر
سپس رها کن و برگرد . . . من نمی آیم. . .

صبح من...

صــبح شد
با صدای تیک تاک ساعت و
تصــویرِ خاطراتت 
و چشمانی، خیره به دیوار...
زندگی را شروع کردم

اطلاعیه...

سلام 
مثل اینکه این قالب ایراداتی داره اعم از اینکه روی آرشیو ماه های سال کلیک میکنید اسفند امسال را می دهد. 
برای پیمایش در صفحات بلاگ از شمارگان پائین بلاگ استفاده کنید.
سپاس از همراهی 

بوسه..

حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد

 بوسیدنت موکول شده

به تمامی روزهای نیامده...!

بگو خدا تنهاست...

گفته اند بگویید قل هوالله احد


حال آنکه تنهاتر از خود نیافته ام


پس خواهم گفت : قل هوالانسان احد

بوسه..

اگر می دانستم که بوسه


لبهایت را به فریاد نامم وا میدارد


همه ی این آسمان را به بوسه می آراستم

امشب...

امشب



نوک انگشتانم را اشک چشمانم کوک میکنند